کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خصم و دلخواه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خصم و دلخواه
فرهنگ گنجواژه
دوست و دشمن.
-
واژههای مشابه
-
خَصْمِ
فرهنگ واژگان قرآن
دشمن
-
خصم خانه
لغتنامه دهخدا
خصم خانه . [ خ َ م ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کتخدا. خداوند خانه . (آنندراج ) : چو از دل رفت شیرین جان چه باشدچو خصم خانه شدمهمان چه باشد. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).چون توبه ام شکستی گر نیست وجه باده بفروش خانه ٔ من با خانه خصم خانه . ...
-
خصم کردن
لغتنامه دهخدا
خصم کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دشمن کردن : که بدمرد را خصم خود می کنی وگر نیکمرد است بد می کنی .سعدی (بوستان ).
-
خصم افکن
لغتنامه دهخدا
خصم افکن . [ خ َ اَ ک َ ](نف مرکب ) دشمن کش . از بین برنده ٔ خصم . دشمن انداز.
-
خصم افکنی
لغتنامه دهخدا
خصم افکنی . [ خ َ اَک َ ] (حامص مرکب ) دشمن اندازی . دشمن کشی : بدشمن گرائی بخصم افکنی گشاده بر او بازوی بهمنی . نظامی .ز خصم تو چون مملکت گشت سیربخصم افکنی پای درنه دلیر.نظامی .
-
خصم تاز
لغتنامه دهخدا
خصم تاز. [ خ َ ] (نف مرکب ) بردشمن تازنده . بر دشمن حمله کننده : چو سلجق صیدگر آمد چو بیغو جنگ جو آمدچو طغرل شیربند آمد چو جعفر خصم تاز آمد.امیرمعزی (آنندراج ).
-
خصم وار
لغتنامه دهخدا
خصم وار. [ خ َ ] (ق مرکب ) دشمنانه . (یادداشت بخط مؤلف ) : یک تن ز اولیای من از بهر خون من زنهار خصم وار مگیرید دامنش .سوزنی .
-
خصم والی
لغتنامه دهخدا
خصم والی . [ خ َ ] (اِ مرکب ) زنی که شوهرش زنده باشد. (ناظم الاطباء).
-
خصم یک چشم
لغتنامه دهخدا
خصم یک چشم . [ خ َ م ِ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )کنایه از شیطان . || دجال . || دل . || کنایه از آسمان . (از برهان قاطع).
-
جستوجو در متن
-
هادی
لغتنامه دهخدا
هادی . (اِخ ) (حاجی شیخ ...) نجم آبادی فرزند حاج ملا مهدی است که درعلم و اجتهاد مقامی مسلم داشت به سال 1250 هَ . ق . از مادر بزاد. در سال 1262 به امر پدر همراه با مادرخویش سفری به نجف اشرف کرد و تا سن بیست سالگی در آنجا به فراگرفتن مقدمات و غیر آن پر...
-
چشمه
لغتنامه دهخدا
چشمه . [ چ َ /چ ِ م َ / م ِ ] (اِ) جائی که آنجا آب جوشد و روان شود. (برهان ). بمعنی چشم-ه ٔ آب معروف است . (انجمن آرا). چشمه ٔ آب که منبع آب است . (آنندراج ). آنجایی از زمین که از آنجا آب جوشد و روان شود. (ناظم الاطباء). جائی که از آن آب میزاید. (فره...
-
غ
لغتنامه دهخدا
غ . (حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غین معجمه و غین منقوطه نیز گویند. و آن از حروف مستعلیة و حلق و مجهورة و مصمته و مائیة و قمری...