کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خصمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خصمی
مترادف و متضاد
دشمنی، عداوت، خصومت، عناد ≠ رفاقت
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خصمی
واژگان مترادف و متضاد
دشمنی، عداوت، خصومت، عناد ≠ رفاقت
-
خصمی
لغتنامه دهخدا
خصمی . [ خ َ ] (حامص ) دشمنی . (از ناظم الاطباء) : خصمی خود یاری حق کردن است . نظامی .خصمی کژدم بتر از اژدهاست کاین ز تو پنهان بود آن برملاست . نظامی .اگر شبی پیرزنی در خانه ٔ بی برگ خفته باشد، دامن تو گیرد و بر تو خصمی کند. (از تذکرة الاولیای عطار)....
-
واژههای همآوا
-
خثمی
لغتنامه دهخدا
خثمی . [ خ ُ ث َ ] (اِخ ) نام جد حمیدبن مالک بن خثم الخثمی . وی با واسطه از پیغمبر نقل میکند که «غنم از چارپایان بهشت است ». (از انساب سمعانی ).
-
خثمی
لغتنامه دهخدا
خثمی . [ خ ُ ث َ] (ص نسبی ) منسوب به خثم است . (از انساب سمعانی ).
-
جستوجو در متن
-
محبت کردن
واژگان مترادف و متضاد
دوست داشتن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن ≠ خصمی کردن
-
گردن گشاد
لغتنامه دهخدا
گردن گشاد. [ گ َ دَ گ ُ ] (ص مرکب ) گردن کلفت . نیرومند : چو خصمی قوی دید گردن گشادبه یک ضرب او نیز گردن نهاد.نظامی .
-
ساحری
لغتنامه دهخدا
ساحری . [ ح ِ ] (اِخ ) شاعری قزوینی است ، او راست :سرشک حسرتم ، جا در شکنج آستین دارم پر پروانه ام چون شعله خصمی در کمین دارم .(از بهترین اشعار پژمان ).
-
منافد
لغتنامه دهخدا
منافد. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) خصم منافد؛ خصمی که نابود کردن حجت صاحب خود را خواهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به منافدة شود.
-
خودمنشی
لغتنامه دهخدا
خودمنشی . [ خوَدْ / خُدْ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) بزرگی . انصاف دادگی . بزرگ منشی : خودمنشی کار خَلَق کردنست خصمی خود یاری حق کردنست .نظامی .
-
دادور
لغتنامه دهخدا
دادور. [ دادْ وَ ] (ص مرکب ) عادل . دادرس . دادگر : حق بمن گفته است هان ای دادورمشنو از خصمی تو بی خصم دگر. مولوی .|| (اِخ ) نام خدای تعالی .
-
ستور
لغتنامه دهخدا
ستور. [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ ستر : که مثال چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور تواری و استخفا بر وی حال فرو گذاشته . (جهانگشای جوینی ). رجوع به ستر شود. || (اصطلاح عرفان ) اختصاص دارد بهیاکل مدنیة انسانیه که افکنده شده اند بین غیب و شهادت و میان خالق و مخل...
-
درافزودن
لغتنامه دهخدا
درافزودن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) افزودن : ز عکس آنچنان روشن جنابی خراسان را درافزود آفتابی . نظامی .ز بی خصمی گر افزون گشت گنجم ز بی یاری درافزوده ست رنجم . نظامی .کبیسة؛ آن سال که روزی درافزایند و آن چهار سالی باشد. (دهار). و رجوع به افزودن شود.
-
ملک گیری
لغتنامه دهخدا
ملک گیری . [ م ُ ] (حامص مرکب ) ریاست و حکومت . (ناظم الاطباء). کشورستانی . کشورگشایی : چون ... به بلاد عراق آمد (ملکشاه ) خصمی چون قاورد عمش از کرمان با لشکری گران و عدت و آلت فراوان به قصد ملک گیری روی به عراق نهاد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 30). رجوع ب...