کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pand = زغن: ◻︎ تا نبوَد چون همای فرخ کرگس / همچو نباشد به شبه باز خشین پند (فرخی: ۴۵۲).
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ َ ش ِ ](اِ) مخفف خشین و آن بازیی باشد نه سفید و نه سیاه .(از برهان قاطع). خشین . خشنسار. (حاشیه ٔ برهان قاطع). در لغت نامه ٔ فرس ص 124 بنا بر قول حاشیه ٔ برهان قاطع آمده : خشن سپید بود و همین است در صحاح الفرس .
-
خنسار
لغتنامه دهخدا
خنسار. [ خ َ ] (اِ) جانوری است آبی که گوشت آن را خورند. (برهان قاطع). در حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع آمده : مصحف خشنسار. رجوع شود به خشین سار و خشیشار.
-
شفانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] šafāne پرندهای بزرگتر از زغن با پرهای رنگارنگ: ◻︎ لب چشمهها پر خشینسار و ماغ / زده صف شفانه همه دشت و راغ (اسدی: لغتنامه: شفانه).
-
خشینه رنگ
لغتنامه دهخدا
خشینه رنگ . [ خ َ ن َ / ن ِ رَ ] (اِ مرکب ) باز خشین . بازی بود رنگش میان کبود و سیاه و سبزو سپید یعنی خشینه رنگ . (نسخه ای از لغت نامه اسدی ).
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bāz پرندهای شکاری، با منقار خمیده، چنگالهای قوی، و پرهای قهوهای سیر که بیشتر در کوهها به سر میبرد و در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت میکردند: ◻︎ کند همجنس با همجنس پرواز / کبوتر با کبوتر باز با باز (نظامی۲: ۲۰۹).&...
-
ابوالخطاف
لغتنامه دهخدا
ابوالخطاف . [ اَ بُل ْ خ ُطْ طا ] (ع اِ مرکب ) موش گیر. پژن . گید. دوبرادران . لَوه . حِدَاءَة بر وزن عِنَبَة. (تاج العروس ). غلیواژ. گوشت ربا. زَغن . چوزه ربا. خرجل . موشخوار.گوشت آهنج . پند. خشین پند. خاد. جنگلاهی . خول . و ظاهراً ابوالخطاب مصحف ای...
-
شخنشار
لغتنامه دهخدا
شخنشار. [ ش َ خ َ ] (اِ) نام مرغی است آبی و تیره گون و میان سر او سفید میباشد. (برهان ).مرغی است تیره گون آبی میانه ٔ سرش سپید بزرگ بود و بعضی میانه . (اوبهی ). ظاهراً کلمه مقلوب خشنشار و خشنسار است و رشیدی گوید اصح خشیسار است . (حاشیه ٔ برهان چ معین...
-
سنگین سار
لغتنامه دهخدا
سنگین سار. [ س َ ] (اِ مرکب ) نوعی از سار باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ و برپشت نقطه های سفید دارد. (برهان ) (آنندراج ). نام جانوری است سیاه رنگ که بر پشت آن نقطه های سفید باشد و آنرا سار و ساروج نیز گویند. (جهانگیری ) : گهی به بینی چوپشتباز گشته خ...
-
شفانه
لغتنامه دهخدا
شفانه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ) نام مرغی بزرگ و رنگارنگ و بزرگتر از زغن . (ناظم الاطباء). مرغی است بزرگتر از زغن و سه رنگ دارد و او را سبزگرا خوانند. (از فرهنگ اوبهی ). مرغی است بزرگتر از زغن که سر و بال او چند رنگ دارد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فره...
-
خشنسار
لغتنامه دهخدا
خشنسار. [ خ َ ش َ ] (اِ) نوعی مرغابی بزرگ تیره رنگ میان سر سفید باشد و ترکان قشقلدان می گویند. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). مرغابی کوچکتر از کودزه . (از صحاح الفرس ). در حاشیه ٔ برهان قاطع دکتر معین آمده . از خشن (هَ .م ) مخفف خشین (هَ .م ) + سار (=...
-
دیزه
لغتنامه دهخدا
دیزه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) رنگ و لون سیاه . (برهان ). || رنگی میان دو رنگ . رنگی غیرخالص . معرب آن دیزج است . (فیروز آبادی ). رنگ شبرنگ .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || اسب و استر و خری را نیز گویند که از کاکل تا دمش خط سیاه کشیده شده باشد. (برهان...
-
زرگون
لغتنامه دهخدا
زرگون . [ ز ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به رنگ زر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ذهبی اللون . زریون . (یادداشت ایضاً). زردفام . طلایی . زریون . (فرهنگ فارسی معین ) : نماز شام پدید آمد آفتاب از دورچو زرگون سپری گشته گرد او پر...
-
همای
لغتنامه دهخدا
همای . [ هَُ ] (اِ) مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایه ٔ او روند. (صحاح الفرس ). مرغی است معروف و مشهور که استخوان خورد. (برهان ). هما : به هامون کشیدند پرده سرای درفشی کجا پیکرش بُد همای . فردوسی .همای سپهری بگستر...
-
همچو
لغتنامه دهخدا
همچو. [ هََ چ ُ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) افاده ٔ معنی تشبیه کند. (آنندراج ). چون . مانند : جز به مادندر نماند این جهان کینه جوی با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا. رودکی .ایستاده میان گرمابه همچو آسغده در میان تنور. معروفی بلخی .ای همچو سگ پلید و چنو دی...