کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشک آخور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
dried
خشکشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ویژگی مادۀ غذاییای که رطوبت آن تا حد قابلنگهداری بهصورت معمولی کاهش یافته است
-
dry-through
خشکِ عمقی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] ویژگی پوششِ درحالخشکشدنی که براثر فشار انگشت شست و چرخاندن نوددرجهای آن، هیچ تغییر شکلی در آن مشاهده نشود
-
dry-hard
خشکِ کامل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] ویژگی پوشش در انتهای فرایند خشک شدن که اثر ناشی از فشار زیاد انگشت شست بر آن را میتوان بهراحتی با کشیدن پارچۀ نرمی از بین برد
-
خشک کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] ← خشکانش
-
dust-dry, dust-free
خشک گَردنَچسب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] ویژگی پوشش درحالخشکشدنی که وقتی گرد و خاک روی آن مینشیند، در آن نفوذ نمیکند و به آن نمیچسبد
-
dryline
خط خشک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] منطقهای باریک در هوای نزدیک سطح زمین در میانمقیاس، جدا از جبهۀ گرم و سرد و مخلوط، که در عرض آن گرادیان بارز رطوبت و گرادیان کمدما وجود دارد متـ . جبهۀ خشک dry front جبهۀ نقطۀ شبنم dewpoint front
-
dry corrosion
خوردگی خشک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] ← خوردگی گازی
-
dry cave
غار خشک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ← غار مرده
-
آب خشک
فرهنگ فارسی معین
(بِ خُ) (اِمر.) شیشه ، آبگینه ، بلور.
-
خشک آخر
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (اِمر.) کنایه از: کسی که چیزی نداشته باشد.
-
خشک افزار
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (اِمر.) دانه های خشک خوردنی مانند عدس ، نخود.
-
خشک بازه
فرهنگ فارسی معین
(خُ. زِ) (اِمر.) شاخه های خشک که از درخت ببرند.
-
خشک جان
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) 1 - بی هنر، بی فضل . 2 - بی خبر از عشق .
-
خشک ریش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) 1 - زخم و جراحت . 2 - حیله و نفاق .
-
خشک سر
فرهنگ فارسی معین
(خُ سَ)(ص مر.)1 - تندخو، سودایی . 2 - بیهوده گو. 3 - بی عقل ، خشک مغز. 4 - سبک وزن .