کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشکیبست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشکیبست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیای سیاسی] ← کشور خشکیبست
-
واژههای مشابه
-
خشکی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بر، زمین، فلات، قاره ≠ بحر، دریا ۲. یبوست ۳. تعصب
-
aridity
خشکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] حالتی که در آن اقلیم، فاقد نم کافی برای بهبود حیات است
-
خشکی
لغتنامه دهخدا
خشکی . [ خ ُ ](حامص ) یبوست . ضد تری . (از حاشیه برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : نخستین که آتش ز جنبش دمیدز گرمیش پس خشکی آمد پدیدوزان پس ز آرام سردی نمودز سردی همان باز تری فزود. فردوسی . || بی بارانی . قحطی و تنگی بر اثر باران نیامدن . (از حاشیه ٔ ...
-
خشکی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xoški ۱. خشک و بیآب بودن.۲. (اسم) [مقابلِ دریا] زمین؛ برّ.۳. یبوست.۴. [قدیمی] خشکسالی.
-
خشکی
دیکشنری فارسی به عربی
ارض , امساک , جدب , جزيرة , جفاف
-
خشکی
لهجه و گویش تهرانی
زبر شدن پوست در سرما
-
landlocked state/ land-locked state, landlocked country, landlocked
کشور خشکیبست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیای سیاسی] کشوری که به دلیل محصور ماندن میان کشورهای همسایه از دسترسی مستقیم به دریای آزاد محروم است متـ . خشکیبست
-
بست
واژگان مترادف و متضاد
۱. باغ، گلزار، میوهزار ۲. پشته، زمین ناهموار، گریوه ۳. محور سنگ آسیا ۴. گندم برشته، گندم بریان
-
بست
واژگان مترادف و متضاد
۱. بند، قید، چفت، سد ۲. مسدود ۳. عقده، گره، گیره، گیر ۴. تحصن ۵. تحصنگاه، بستگاه ۶. ششنخود تریاک
-
بست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bast ۱. مقدار کمی از تریاک که یک بار روی حقۀ وافور بچسبانند و دود کنند.۲. (بن ماضی بستن) = بستن۳. بسته (درترکیب با کلمات دیگر): داربست، چوببست.۴. [منسوخ] جایی که کسی از ترس به آنجا پناه ببرد که نتوانند او را دستگیر کنند، مانند اماکن مقدس و خان...
-
بست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bost ۱. بستان؛ باغ.۲. [قدیمی] گلزار.
-
بست
فرهنگ فارسی معین
(بُ) ( اِ.) 1 - گلزار. 2 - جایی که میوه های خوشبو در آن روید. 3 - محور سنگ آسیا. 4 - گندم بریان .
-
بست
فرهنگ فارسی معین
(بَ) 1 - (مص مر.) بستن ، سد کردن . 2 - ( اِ.) حلقه یا نیم دایره ای که به چهارچوب در یا پنجره متصل است و چفت یا قفل در آن قرار می گیرد. 3 - هر نوع وسیله برای گرفتن و نگهداشتن چیزی . 4 - جایی که مردم برای ایمن ماندن از تعرض یا دادخواهی به آن جا پناهنده...