کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خشکه
/xoške/
معنی
۱. [عامیانه، مجاز] ویژگی دستمزدی که بهجای جیرۀ جنسی به کسی پرداخت میشود: جیرۀ خشکه.
۲. (قید) [عامیانه، مجاز] نقدی.
۳. (اسم) هرنوع نانی که هنگام پختن آن را مانند بیسکویت خشک میکنند. خشک: سرفهخشکه.
۴. (اسم) نوعی فولاد سخت و بیآب که در قالبسازی به کار میرود.
۵. خشککردهشده: آلبالوخشکه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشکه
فرهنگ فارسی معین
(خُ کِ) (اِ.) 1 - هرچیز خشک . 2 - آردی که سبوس آن را نگرفته باشند. 3 - فولاد. 4 - پلوی بدون روغن . 5 - بهای چیزی به نقد.
-
خشکه
لغتنامه دهخدا
خشکه . [ خ ُ ک َ / ک ِ] (ص نسبی ، اِ) پلاو (پلو) بی روغن . || آردگندم ناپخته . (برهان قاطع). || نان مخصوصی است . (یادداشت بخط مؤلف ). || نوعی آهن زودشکن . (یادداشت بخط مؤلف ). || در اصطلاح تدبیر منزل بمعنی استخدام نوکر و خادمه است با ماهیانه ٔ نقدی...
-
خشکه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xoške ۱. [عامیانه، مجاز] ویژگی دستمزدی که بهجای جیرۀ جنسی به کسی پرداخت میشود: جیرۀ خشکه.۲. (قید) [عامیانه، مجاز] نقدی.۳. (اسم) هرنوع نانی که هنگام پختن آن را مانند بیسکویت خشک میکنند. خشک: سرفهخشکه.۴. (اسم) نوعی فولاد سخت و بیآب که در قال...
-
خشکه
لهجه و گویش تهرانی
غیر نقدی،جیره جنسی بعنوان مزد/نان روغنی/فولاد
-
واژههای مشابه
-
snag
خشکهدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] درخت مردۀ سرپا که برگها و اغلب شاخههای آن ریخته است
-
خشکه مقدس
فرهنگ فارسی معین
( ~. مُ قَُ دَ) [ فا - ع . ] (ص .) ویژگی آن که در انجام امور مذهبی به ظواهر توجه دارد نه به باطن یا در ظواهر امور دینی سخت گیر است .
-
توه خشکه
لغتنامه دهخدا
توه خشکه . [ ت ُ وَ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان روشکان است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
توه خشکه
لغتنامه دهخدا
توه خشکه . [ ت ُ وِ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلالوند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
تابوت خشکه
لغتنامه دهخدا
تابوت خشکه . [ خ ُ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) مثل تابوت خشکه ، بسی نزار. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1415).
-
دره خشکه
لغتنامه دهخدا
دره خشکه . [ دَرْ رَ خ ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش زراب شهرستان سنندج . واقع در 53هزارگزی شمال خاوری راه اتومبیل رو سنندج به مریوان . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
خشکه پلاو
لغتنامه دهخدا
خشکه پلاو. [ خ ُ ک َ / ک ِ پ ِ / پ َ ] (اِ مرکب ) کَتَه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کته شود : دستت چو نمی رسد به کوکوخشکه پلاو را فرو کو.
-
خشکه دادن
لغتنامه دهخدا
خشکه دادن . [ خ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) جیره ٔ نوکران خام نه پخته دادن . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || جیره ٔ نوکران را نقدی دادن بدون طعام و لباس . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشکه دره
لغتنامه دهخدا
خشکه دره . [ خ ُ ک ِ دَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شوی بخش بانه شهرستان سقز واقع در 10 هزارگزی شمال بانه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
خشکه دول
لغتنامه دهخدا
خشکه دول . [ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج ،واقع در سی و چهار هزارگزی شمال خاور کامیان و یک هزارگزی پیرمقدار. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).