کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشکاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشکاب
لغتنامه دهخدا
خشکاب . [ خ َ ] (اِ) مانع و منعکننده را گویند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : اینکه در قبل عالمی نبودهیچ مانع ترا و خشکابی .(از فرهنگ جهانگیری ).
-
واژههای مشابه
-
خشکآب
لغتنامه دهخدا
خشکآب . [ خ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرواریدی است ناصاف و تیره و بی آب (جواهرنامه ). قسمی مروارید است منسوب به قنای تیره رنگ که سپیدی آن بسپیدی گچ زند و آب و رونقی نیکو ندارد و به سنگ ریزه ماند، مقابل خوشاب که مروارید مدحرج رخشان و آبدار است . (یادداش...
-
واژههای همآوا
-
خشکآب
لغتنامه دهخدا
خشکآب . [ خ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرواریدی است ناصاف و تیره و بی آب (جواهرنامه ). قسمی مروارید است منسوب به قنای تیره رنگ که سپیدی آن بسپیدی گچ زند و آب و رونقی نیکو ندارد و به سنگ ریزه ماند، مقابل خوشاب که مروارید مدحرج رخشان و آبدار است . (یادداش...
-
جستوجو در متن
-
کوکث
لغتنامه دهخدا
کوکث . [ ] (اِخ ) شهرکی است از ماوراءالنهر به نزدیکی بشت ، کلسکان ، یوکند، خشکاب . با کشت و برز بسیار و مردمانی درویش . (حدود العالم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حدود العالم چ دانشگاه ص 114 شود.
-
بشت
لغتنامه دهخدا
بشت . [ ب ُ ] (اِخ ) از قرای بادغیس از نواحی هرات . (از معجم البلدان ). شهرکیست [ از ماوراءالنهر ] نزدیک کلسکان پوکند، کوکت ، خشکاب ، با کشت و بزر بسیار و مردمانی درویش . (حدود العالم ). و رجوع به بست شود. بنا بنقل مقدسی نام یکی از هفت شهریست که در ن...
-
ماوراءالنهر
لغتنامه دهخدا
ماوراءالنهر.[ وَ ئَن ْ ن َ ] (اِخ ) ناحیتی است که حدود مشرق وی حدود تبت است و جنوب وی خراسان و حدود خراسان و مغرب وی غور است و حدود خلخ و شمالش هم حدود خلخ است . و این ناحیتی است عظیم و آبادان و بسیار نعمت و در ترکستان و جای بازرگانان و مردمانی اند ج...
-
مانع
لغتنامه دهخدا
مانع. [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) بازدارنده . ج ، مَنَعَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). منعکننده . ج ، مَنَعَة، مانِعون . (ناظم الاطباء). جلوگیرنده . دافع. رادع . زاجر. عایق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و چون بنگریستم مانع این سعادت راحت ان...
-
مروارید
لغتنامه دهخدا
مروارید. [ م ُرْ ] (اِ) یک نوع ماده ٔ صلب و سخت و سپید و تابان که در درون بعضی صدفها متشکل می گردد و یکی از گوهرها می باشد. (ناظم الاطباء). مروارید افخر سایر جواهر است و بعضی برآنند که از جنس استخوان است و او بحسب آب و رنگ منقسم می شود به شاهوار و شک...
-
درویش
لغتنامه دهخدا
درویش . [ دَرْ ] (ص ، اِ) خواهنده از درها. (غیاث ). گدا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سائل یعنی گدائی که با آوازی خوش گاه پرسه زدن شعر خواند. فقیران که گدائی کنند و درآن گاه به آواز خوش شعر خوانند و تبرزین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و شیر و امث...