کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشن درق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشن درق
لغتنامه دهخدا
خشن درق . [ خ َ ش َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در چهارده هزارگزی جنوب بستان آباد و شش هزارگزی ارابه رو آقاجان تبریز. دارای 367 تن سکنه که آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و را...
-
واژههای مشابه
-
violent crime, crime of violence
جُرم خشن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حقوق] در جرمشناسی، جرایمی از قبیل قتل و تجاوز و سرقت به عنف و آزار جسمانی
-
asperifoliate, asperifolius
خشنبرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] ویژگی گیاهی که برگهای خشن دارد
-
خشن بارانی
لغتنامه دهخدا
خشن بارانی . [ خ َ ش َ ] (اِ مرکب ) جبه ای که درباران می پوشند. (ناظم الاطباء). || کلاهی که از گلیم و گیاه و نمد و جز آن که در هنگام باران شبانان و غیر آن بر سردارند. (آنندراج ). || پارچه ٔ کلفتی که شبانان پوشند. (از ناظم الاطباء). || کنایه از فلک . ...
-
خشن پوست
لغتنامه دهخدا
خشن پوست . [ خ َ ش ِ ] (ص مرکب ) پوست کلفت . آنکه پوستش نرم نیست . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر با این کهن گرگ خشن پوست بصد سوگند چون یوسف شوی دوست .نظامی .
-
خشن پوشیدن
لغتنامه دهخدا
خشن پوشیدن . [ خ َ ش َ دَ ] (مص مرکب ) پوشیدن خشن [ که نوعی پارچه است ] . (یادداشت بخط مؤلف ) : همه دل گوهر و رخ کرده حلی وار چو تیغتن خشن پوش چو سوهان بخراسان یابم . خاقانی .|| کنایه از منافق بودن و نفاق کردن . (از انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (از...
-
خشن خانه
لغتنامه دهخدا
خشن خانه . [ خ َ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که ازنی بوریا سازند. (ناظم الاطباء)(آنندراج ). || خانه ای که بر در و پنجره ٔ آن خارشتر بندند و آب بر آن پاشند تا هوا و نسیم سردبدرون آن آید. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : همی بینیم که مردمان مرگرما...
-
خشن خو
لغتنامه دهخدا
خشن خو. [ خ َ ش ِ ](ص مرکب ) بدخو. تندخو. بداخلاق . عصبانی : از آن در خرقه ٔ آدم خشن خویی که در باطن مرقعدار ابلیسی ملمعپوش شیطانی .خاقانی .
-
ارد خشن
دیکشنری فارسی به عربی
جص
-
ادم خشن
دیکشنری فارسی به عربی
فلاح
-
تدابیر خشن
دیکشنری فارسی به عربی
إجراءاتٌ قهرية
-
خشن وبی احتیاط
دیکشنری فارسی به عربی
جريي
-
خشن در رفتار
دیکشنری فارسی به عربی
عنيف
-
صدای ناهنجار و خشن
دیکشنری فارسی به عربی
نشاز