کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خشن
/xašen/
معنی
۱. [مجاز] فاقد نرمش و مهربانی؛ تندخو: نگاه خشن.
۲. [مجاز] فاقد لطافت یا ظرافت؛ زمخت: صدای خشن.
۳. [مقابلِ نرم] زبر؛ ناهموار: پوست خشن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. درشت، زبر، ضخیم، ناهموار، نخاله
۲. بیادب، پرخاشگر، تند، تندخو، ستیزهخو، عصبانی، عنیف، ناملایم ≠ نرم، لطیف، ملایم
۳. جدی، سختگیر
۴. ناهنجار، ناخوشآیند
۵. زمخت، خشک
۶. نافرهیخته، بیفرهنگ
برابر فارسی
تند خو
دیکشنری
abrasive, abrupt, coarse, crass, crude, grim, gross, hard, hardhearted, inclement, indelicate, Neanderthal, primitive, randy, rank, relentless, rough, rude, rugged, rustic, stern, stiff, tough, ungainly, violent
-
جستوجوی دقیق
-
خشن
واژگان مترادف و متضاد
۱. درشت، زبر، ضخیم، ناهموار، نخاله ۲. بیادب، پرخاشگر، تند، تندخو، ستیزهخو، عصبانی، عنیف، ناملایم ≠ نرم، لطیف، ملایم ۳. جدی، سختگیر ۴. ناهنجار، ناخوشآیند ۵. زمخت، خشک ۶. نافرهیخته، بیفرهنگ
-
خشن
فرهنگ واژههای سره
تند خو
-
خشن
فرهنگ فارسی معین
(خَ ش ) [ ع . ] (ص .) 1 - درشت ، زبر. 2 - تندخو، نامهربان .
-
خشن
فرهنگ فارسی معین
(خَ شَ) (ص .) 1 - مرغابی ای بزرگ تیره رنگ و سفید سر. 2 - بازی که نه سفید باشد نه سیاه .
-
خشن
فرهنگ فارسی معین
( ~.) گیاهی است از انواع بوریا که از آن جامه بافند و درویشان پوشند.
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ َ ش َ ] (اِ) گیاهی باشد که از آن جامه بافند و فقیران و درویشان پوشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ). || جامه ٔ ساخته شده از خشن : برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشداین خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری . خاقانی .ای که ترا به زخش...
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ َ ش ِ ] (ع ص ) درشت از هر چیز. (قاموس اللغه ). مقابل لین . صلب . زبر. زمخت . ناهموار. ناخوار. ناهنجار. (یادداشت بخط مؤلف ). درشت غیر املس از هرچیزی . (از منتهی الارب ). ج ، خِشان . || یکی از پانزده وجعی که صاحب نام اند: دردی است که با او د...
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ َ ش ِ ](اِ) مخفف خشین و آن بازیی باشد نه سفید و نه سیاه .(از برهان قاطع). خشین . خشنسار. (حاشیه ٔ برهان قاطع). در لغت نامه ٔ فرس ص 124 بنا بر قول حاشیه ٔ برهان قاطع آمده : خشن سپید بود و همین است در صحاح الفرس .
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ ُ ] (ع مص ) درشت گردیدن . (منتهی الارب ).
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ ُ ] (ع مص )ج ِ اَخشَن . (از منتهی الارب ). رجوع به «اخشن » شود.
-
خشن
دیکشنری عربی به فارسی
زبر , خشن , زمخت , بي ادب , داراي ساختمان خشن و زمخت , درشت , ناهنجار , بدخلق , ترشرو , گرفته , ناصاف , ناهموار , ژنده , کهنه
-
خشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] xašen ۱. [مجاز] فاقد نرمش و مهربانی؛ تندخو: نگاه خشن.۲. [مجاز] فاقد لطافت یا ظرافت؛ زمخت: صدای خشن.۳. [مقابلِ نرم] زبر؛ ناهموار: پوست خشن.
-
خشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xašen کبود.
-
خشن
دیکشنری فارسی به عربی
اجش , خشبي , خشن , شرس , صاخب , صارخ , فظ , في العراء , قاسي , قرحة , متوقع للانخفاض , مستوي عالي , وقح