کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشم زیاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خشم شیحی
لغتنامه دهخدا
خشم شیحی . [ خ َ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگالی بخش برازجان شهرستان بوشهر، واقع در 31 هزارگزی باختر برازجان کنار رود حله . این دهکده راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
خشم فروخوابانیدن
لغتنامه دهخدا
خشم فروخوابانیدن . [ خ َ / خ ِ ف ُ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) از عصبانیت دست در کشیدن . عصبانیت یکسو نهادن . (از یادداشت بخط مؤلف ). صفق . (تاج المصادر بیهقی ).
-
خشم فروخوردن
لغتنامه دهخدا
خشم فروخوردن . [ خ َ / خ ِ ف ُ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب ) کظم غیظ. غیظ بیکسو نهادن : ببخشود بر حال مسکین مردفروخورد خشم سخنهای سرد.سعدی (بوستان ).
-
خشم کردن
لغتنامه دهخدا
خشم کردن . [ خ َ / خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بغضب آمدن . عصبانی شدن . غضبناک شدن : قلم بطالع میمون و بخت بد رفته ست اگر تو خشم کنی ای پسر وگر خشنود.؟
-
خشم گرفتن
لغتنامه دهخدا
خشم گرفتن . [ خ َ / خ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عصبانی شدن . آزغدن . آزغیدن . غراشیدن . اِمتِعاض ؛ خشمگین شدن . اغتیاظ. تَغَضﱡب . تَضَرﱡم . تَغَیﱡظ. حَرَد. احتلاط. حلط. حَنَق . (یادداشت بخط مؤلف ) : منصور نامه بخواند، خشم گرفت . (تاریخ سیستان ).خشم ...
-
خشم گیرنده
لغتنامه دهخدا
خشم گیرنده . [ خ َ / خ ِ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) غاضب . عصبانی . غضبناک . خشم آلود. (یادداشت بخط مؤلف ).- نفس خشم گیرنده ؛ قوه غضبیه : اما نفس خشم گیرنده با وی است نام و ننگ جستن . (تاریخ بیهقی ص 120).
-
خشم نابایست
لغتنامه دهخدا
خشم نابایست . [ خ َ / خ ِ م ِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشم بیجا. خشم ناجایگاه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشم ناجایگاه
لغتنامه دهخدا
خشم ناجایگاه . [ خ َ / خ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشم بیجا. خشم نابایست . (از یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشم هودو
لغتنامه دهخدا
خشم هودو. [ خ َ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش لنگه شهرستان لار، واقع در 36 هزارگزی خاور لنگه و یک هزارگزی ساحل خلیج فارس ، دارای 105 تن سکنه که ازطریق صید ماهی امرار معاش می کنند. این دهکده از طریق دریا راه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران...
-
خشم آلود
لغتنامه دهخدا
خشم آلود. [ خ َ / خ ِ ] (ن مف مرکب ) غضبناک . خشمناک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خشمگین . غضب آلود. مغضب . (یادداشت بخط مؤلف ) : روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود. (تاریخ بیهقی ).قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آلود. اثیرالدین اخسیکتی .وحشی تیزچنگ ...
-
خشم آلودگی
لغتنامه دهخدا
خشم آلودگی . [ خ َ / خ ِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عصبانیت . غضبناکی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشم آلوده
لغتنامه دهخدا
خشم آلوده . [ خ َ / خ ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خشمناک . غضبناک . خشم آلود. (یادداشت بخط مؤلف ) (از ناظم الاطباء) : یکی از پسران هرون الرشید پیش پدر آمد خشم آلوده که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد. (گلستان سعدی ).
-
خشم آلودی
لغتنامه دهخدا
خشم آلودی . [ خ َ / خ ِ ] (حامص مرکب ) خشمناکی . عصبانیت . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشم آمیز
لغتنامه دهخدا
خشم آمیز. [ خ َ / خ ِ ] (ن مف مرکب ) عصبانی کننده . به غضب درآورنده . (یادداشت بخط مؤلف ). خشم آور.
-
خشم آور
لغتنامه دهخدا
خشم آور. [ خ َ / خ ِ وَ ] (نف مرکب ) عصبانی کننده . غضبناک کننده . خشم آمیز. (یادداشت بخط مؤلف ).