کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشم در ابرو درآورده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشم در ابرو درآورده
لغتنامه دهخدا
خشم در ابرو درآورده . [ خ َ / خ ِ دَ اَ دَ وَ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) ناخوش و بیدماغ شده . (آنندراج ). خشمگین . چین از روی عصبانیت بر چشم آورده : دگر ره یکی روسی گربه چشم چو شیران درابرو برآورده خشم .نظامی (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
anger stage
مرحلۀ خشم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] دومین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که با خشم و رنجش و پرسش «چرا من» همراه است
-
rage
خشم انفجاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] خشم شدید و مهارناپذیر
-
پیوسته خشم
لغتنامه دهخدا
پیوسته خشم . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه همواره غضبناک بود: مغداد؛ بسیار خشم از مرد و زن ، یا پیوسته خشم . (منتهی الارب ).
-
خشم آمدن
لغتنامه دهخدا
خشم آمدن . [ خ َ / خ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) عصبانی شدن . غضبناک شدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : خشمش آمد و همانگه گفت ویک خواست کو رابرکند از دیده کیک . رودکی .سر فروبردم میان آبخوراز فرنج منش خشم آمد مگر. رودکی .اما او را سهوی افتاد کی کس سوی شهر براز ن...
-
خشم آوردن
لغتنامه دهخدا
خشم آوردن . [ خ َ / خ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) برآشفتن . عصبانی شدن . غضبناک شدن : شیر خشم آورد و جست از جای خویش . رودکی .مار را هر چند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری . بوشکور بلخی .چو خشم آورم شاه کاوس کیست بمن دست یازیدن طوس چیست . فردوسی .پدر و...
-
خشم آوریدن
لغتنامه دهخدا
خشم آوریدن . [ خ َ / خ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) خشمگین شدن . غضبناک شدن : چون کشف انبوه غوغایی بدیدبانگ و ژخ مردمان خشم آورید.رودکی .
-
خشم تیز
لغتنامه دهخدا
خشم تیز. [ خ َ / خ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عصبانیت شدید. خشمناکی شدید. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشم جنی
لغتنامه دهخدا
خشم جنی . [ خ َ م ِ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) قریه ای است فرسنگی کمتر مشرق خشت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
-
خشم خوردن
لغتنامه دهخدا
خشم خوردن . [ خ َ / خ ِخوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غیظ خود را فروبردن . کظم غیظ کردن . عصبانیت خود را فرونشاندن : از راستی تو خشم خوری دانم بر بام چشم سخت بود آژخ .کسائی مروزی .
-
خشم فروخوردن
لغتنامه دهخدا
خشم فروخوردن . [ خ َ / خ ِ ف ُ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب ) کظم غیظ. غیظ بیکسو نهادن : ببخشود بر حال مسکین مردفروخورد خشم سخنهای سرد.سعدی (بوستان ).
-
خشم کردن
لغتنامه دهخدا
خشم کردن . [ خ َ / خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بغضب آمدن . عصبانی شدن . غضبناک شدن : قلم بطالع میمون و بخت بد رفته ست اگر تو خشم کنی ای پسر وگر خشنود.؟
-
خشم گرفتن
لغتنامه دهخدا
خشم گرفتن . [ خ َ / خ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عصبانی شدن . آزغدن . آزغیدن . غراشیدن . اِمتِعاض ؛ خشمگین شدن . اغتیاظ. تَغَضﱡب . تَضَرﱡم . تَغَیﱡظ. حَرَد. احتلاط. حلط. حَنَق . (یادداشت بخط مؤلف ) : منصور نامه بخواند، خشم گرفت . (تاریخ سیستان ).خشم ...
-
خشم گیرنده
لغتنامه دهخدا
خشم گیرنده . [ خ َ / خ ِ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) غاضب . عصبانی . غضبناک . خشم آلود. (یادداشت بخط مؤلف ).- نفس خشم گیرنده ؛ قوه غضبیه : اما نفس خشم گیرنده با وی است نام و ننگ جستن . (تاریخ بیهقی ص 120).