کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشم آلود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خشم آلود
/xašm[']ālud/
معنی
خشمناک؛ غضبناک؛ برآشفته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشم آلود
لغتنامه دهخدا
خشم آلود. [ خ َ / خ ِ ] (ن مف مرکب ) غضبناک . خشمناک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خشمگین . غضب آلود. مغضب . (یادداشت بخط مؤلف ) : روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود. (تاریخ بیهقی ).قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آلود. اثیرالدین اخسیکتی .وحشی تیزچنگ ...
-
خشم آلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xašm[']ālud خشمناک؛ غضبناک؛ برآشفته.
-
واژههای مشابه
-
anger stage
مرحلۀ خشم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] دومین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که با خشم و رنجش و پرسش «چرا من» همراه است
-
anger management
مدیریت خشم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] روشهایی که برای مهار خشم در مشاوره یا درمان به کار میرود
-
rage
خشم انفجاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] خشم شدید و مهارناپذیر
-
پیوسته خشم
لغتنامه دهخدا
پیوسته خشم . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه همواره غضبناک بود: مغداد؛ بسیار خشم از مرد و زن ، یا پیوسته خشم . (منتهی الارب ).
-
خشم آمدن
لغتنامه دهخدا
خشم آمدن . [ خ َ / خ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) عصبانی شدن . غضبناک شدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : خشمش آمد و همانگه گفت ویک خواست کو رابرکند از دیده کیک . رودکی .سر فروبردم میان آبخوراز فرنج منش خشم آمد مگر. رودکی .اما او را سهوی افتاد کی کس سوی شهر براز ن...
-
خشم آوردن
لغتنامه دهخدا
خشم آوردن . [ خ َ / خ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) برآشفتن . عصبانی شدن . غضبناک شدن : شیر خشم آورد و جست از جای خویش . رودکی .مار را هر چند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری . بوشکور بلخی .چو خشم آورم شاه کاوس کیست بمن دست یازیدن طوس چیست . فردوسی .پدر و...
-
خشم آوریدن
لغتنامه دهخدا
خشم آوریدن . [ خ َ / خ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) خشمگین شدن . غضبناک شدن : چون کشف انبوه غوغایی بدیدبانگ و ژخ مردمان خشم آورید.رودکی .
-
خشم تیز
لغتنامه دهخدا
خشم تیز. [ خ َ / خ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عصبانیت شدید. خشمناکی شدید. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشم جت
لغتنامه دهخدا
خشم جت . [ خ َ ج َ ] (اِخ ) همان احشام جت است در فارس . (از فارسنامه ابن بلخی ).
-
خشم جنی
لغتنامه دهخدا
خشم جنی . [ خ َ م ِ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) قریه ای است فرسنگی کمتر مشرق خشت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
-
خشم چروم
لغتنامه دهخدا
خشم چروم . [ خ َ چ ُ ] (اِخ ) [= خشم ] جماعتی از ایل چروم کوه گیلویه آمده در اینجای توطن نموده اند. بنام آنها مشهور گردید دو فرسنگ کمتر میانه ٔ شمال و مشرق خشت . اصل خشم حشم بحاء بی نقطه است که ایل و طایفه باشد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
-
خشم خواجه
لغتنامه دهخدا
خشم خواجه . [ خ َ خوا / خا ج َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان بوشهر واقع در هشت هزار و پانصد گزی جنوب بوشهر کنار شوسه ٔ بوشهر به بهمنی و یک هزارگزی ساحل دریا که 250 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زرا...