کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشرم
لغتنامه دهخدا
خشرم . [ خ َ رَ ] (ع اِ) جماعت مگس انگبین و زنبوران . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خَشارِمَه . || سردار مگس انگبین . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || کندو.ج ، خَشارِمَه . || سنگ نرم . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس )...
-
خشرم
لغتنامه دهخدا
خشرم . [ خ َ رَ ] (اِ) کسی که حلقه بر در می زند. کسی که در می زند. (از برهان قاطع).
-
خشرم
لغتنامه دهخدا
خشرم . [ خ َ رَ ] (اِخ ) نام مردی بوده است . (از منتهی الارب ).
-
خشرم
لغتنامه دهخدا
خشرم . [ خ ُ رُ ] (ع اِ) آواز و صدا. (از منتهی الارب ). || آواز بینی . (منتهی الارب ). خرخر.
-
جستوجو در متن
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن خشرم . از محدثان بود. (منتهی الارب ).
-
خشرمی
لغتنامه دهخدا
خشرمی . [ خ َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به خشرم که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
-
خشارمه
لغتنامه دهخدا
خشارمه . [ خ َ رِ م َ ] (ع اِ) ج ِ خَشرَم . (منتهی الارب ).
-
دیوانی
لغتنامه دهخدا
دیوانی . [ دی ] (اِخ ) ابوالعباس جعفربن وجیه بن حریث . از علی بن خشرم و غیره استماع حدیث نمود. (از تاج العروس ).
-
شادک
لغتنامه دهخدا
شادک . [ دَ ] (اِخ ) السجستانی المحدث ،و او پدر یوسف . (منتهی الارب ). بل صواب جد یوسف بن یعقوب است . از علی بن خشرم و دیگران حدیث کرد و ذهبی و ابن حجر از او یاد کرده اند. (تاج العروس ذیل ش دک ).
-
بشیری
لغتنامه دهخدا
بشیری . [ ب َ ] (اِخ ) احمد بشیری بن محمد. محدث بود. (منتهی الارب ). احمدبن محمدبن عبداﷲ بشیری . وی از علی بن خشرم روایت کرده و عبداﷲبن جعفربن ورد و دیگران از وی روایت دارند. (از اللباب ج 1).
-
خشرمه
لغتنامه دهخدا
خشرمه . [ خ َ رَ م َ ] (ع اِ) واحد خشرم یعنی یک مگس انگبین و یک زنبور. (منتهی الارب ).- واحد خشارم الراس ؛ یعنی یک غضروف بینی . (از منتهی الارب ).
-
خشارم الرأس
لغتنامه دهخدا
خشارم الرأس . [ خ َ رِ مُرْ رَءْس ْ ] (ع اِ مرکب ) غضروفهای باریک که در خیشوم باشد. (منتهی الارب ). غضاریف بینی و واحد آن خشرم است یا خرفه . (ناظم الاطباء).
-
غنینه
لغتنامه دهخدا
غنینه . [ غ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) جای مگس و زنبور و جز آن . (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). جای زنبور نحل ، و غنینه ٔ منج ، خانه ٔ زنبور است و به عربی خَشرَم خوانند. (از برهان قاطع): غَنینه ٔ مُنج ؛ خانه ٔ زنبورعسل . کندو. رجوع به برهان قاطع، فرهنگ رشیدی ...
-
حبتر
لغتنامه دهخدا
حبتر. [ ح َ ت َ ] (اِخ ) ابن ضباب بن خشرم طهوی . مردی از بنوطهیة است . مذاکرات او با ذوالرمة شاعر عرب در الموشح مرزبانی چ 1343 هَ . ق . ص 180 و 181 یاد شده است . و شاید هم او مقصود راعی شاعر از این شعر باشد:فلما أتاها حبتر بسلاحه مضی غیر مبهور و منص...