کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشت فروشی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشت فروشی کردن
لغتنامه دهخدا
خشت فروشی کردن . [ خ ِ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خشت فروختن . خشت بفروش رسانیدن .
-
واژههای مشابه
-
خِشت
لهجه و گویش بختیاری
xešt خشت.
-
خشت خشت
لغتنامه دهخدا
خشت خشت . [ خ ِ خ ِ ] (اِ صوت ) خش خش و آن صوت کاغذ و جامه و غیر آن است : خشت خشت موش در گوشش رسیدخفت مردی شهوتش کلی رمید.مولوی (مثنوی ).
-
خشت خشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] xeštxešt = خشخش: ◻︎ خشتخشت موش در گوشش رسید / خفت مردی، شهوتش کلی رمید (مولوی: ۸۹۶).
-
خِشت خِشت
فرهنگ گنجواژه
صدای خزیدن.
-
خِشت و خِشت
فرهنگ گنجواژه
صدای خزیدن.
-
فیروزه خشت
لغتنامه دهخدا
فیروزه خشت . [ زَ / زِ خ ِ ] (ص مرکب ) بنایی که از خشت فیروزه باشد. ساخته ٔ از فیروزه . || کبود به رنگ فیروزه . فیروزه ای : بود در این گنبد فیروزه خشت تازه ترنجی ز سرای بهشت .نظامی .
-
پخته خشت
لغتنامه دهخدا
پخته خشت . [ پ ُت َ / ت ِ خ ِ ] (اِ مرکب ) آجر. خشت پخته : یکی خانه ای کرد از پخته خشت به صاروج کرده بسان بهشت .فردوسی .
-
خشت افکن
لغتنامه دهخدا
خشت افکن . [ خ ِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) خشت اندازنده . کسی که در جنگ خشت می اندازد : بسی گرد خشت افکن آمد به پیش کس آن را ز ده گام نفکند بیش .اسدی .
-
خشت الطین
لغتنامه دهخدا
خشت الطین . [ خ ِ تُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) آجرپاره ٔ گداخته است و صباغان آن را در سیاهی بکار برند و رنجهای چارپایان را مفید بوده . (نزهت القلوب ).
-
خشت باد
لغتنامه دهخدا
خشت باد. [ خ ِ ] (اِ مرکب ) بادزن کلان که به حلقه های سقف وغیره آویزند و این در ولایت هندوستان مرسوم است و هردو را به عربی مروحه خوانند و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته . (آنندراج ). بادزن . مروحه ٔ کلان . (از ناظم الاطباء). بادکش . (یادداشت بخط مؤ...
-
خشت پز
لغتنامه دهخدا
خشت پز. [ خ ِ پ َ ] (نف مرکب ) آجرپز. آنکه آجر می سازد : بینئی چون تنور خشت پزان دهنی چون تغار رنگرزان .نظامی .
-
خشت پزی
لغتنامه دهخدا
خشت پزی . [ خ ِ پ َ ] (حامص مرکب ) آجرپزی . آجرسازی . (از ناظم الاطباء) : بروزگار زمستان کندت سیمگری بروزگار حزیران کندت خشت پزی .منوچهری .
-
خشت تابه
لغتنامه دهخدا
خشت تابه . [ خ ِ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) کوره و داش خشت پزی . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).