کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشت در کالبد درست آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تنور خشت پزان
لغتنامه دهخدا
تنور خشت پزان . [ ت َ رِ خ ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کوره ٔ آجرپزان که غالب-اً دارای دودکش بلند و بزرگی است : بینئی چون تنور خشت پزان دهنی چون لَوید رنگرزان .نظامی .
-
خشت زنی کردن
لغتنامه دهخدا
خشت زنی کردن . [ خ ِ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خشت زدن . خشت مالیدن .
-
خشت فروشی کردن
لغتنامه دهخدا
خشت فروشی کردن . [ خ ِ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خشت فروختن . خشت بفروش رسانیدن .
-
خشت مالی کردن
لغتنامه دهخدا
خشت مالی کردن . [ خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خشت مالیدن . خشت زدن . خشت ساختن .
-
خشت بر دریا زدن
لغتنامه دهخدا
خشت بر دریا زدن . [ خ ِ ب َ دَرْ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کار بیهوده کردن است . (یادداشت بخط مؤلف ). نظیر: نقش برآب زدن ، وسمه بر ابروی کور کشیدن .
-
خشت سیه پر
لغتنامه دهخدا
خشت سیه پر. [ خ ِ ت ِ ی َه ْ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقصود تیر و خشتی است که پر آن سیاه است : بدست اندر یکی خشت سیه پربسی بدخواه را کرده سیه پرچو شیر نر بر آن خوک دژم تاخت سیه پر خشت پیچان را بینداخت .(ویس و رامین ).
-
خشت و گل
لغتنامه دهخدا
خشت و گل . [ خ ِ ت ُ گ ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خشت خام . خشت ناپخته .- امثال :کار دل است نه کار خشت و گل ؛ بامری دلباختن بیحد و بی دلیل .
-
خاک مخصوص خشت سازی
دیکشنری فارسی به عربی
ادوبي
-
عالم و خشت مال
فرهنگ گنجواژه
عارف و عامی.
-
سر و خِشت
فرهنگ گنجواژه
سر و سرشکن.
-
خشت و گل
لهجه و گویش تهرانی
خانه محقر،تعلقات دنیا
-
خاک و خِشت
فرهنگ گنجواژه
سازه های گلی.
-
خِشت و چینه
فرهنگ گنجواژه
دیوار گلی.
-
خِشت و گل
فرهنگ گنجواژه
خانه محقر.
-
خشت خشک بر آب افکندن
لغتنامه دهخدا
خشت خشک بر آب افکندن . [ خ ِ ت ِ خ ُ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کردن بدی و کاری که اصلاح آن میسر نباشد. (یادداشت بخط مؤلف ) : بدانست بهرام کان بود زشت به آب اندر افکنده شد خشک خشت پشیمان شد و بند از اوبرگرفت ز کردار خود دست بر سر گرفت .فردوسی .