کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشت خانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خشت مال
لغتنامه دهخدا
خشت مال . [ خ ِ ] (نف مرکب ) خشت ساز. خشت زن . خشت درست کن . (از ناظم الاطباء). قالب دار. (یادداشت مؤلف ) : چو قالب بیک مشت گل خشت مال دهان مرا بسته از قیل و قال . وحید (از آنندراج ).به آبش چو کف تر کند خشتمال شود خشت و قالب چو بدر و هلال .ملاطغرا (...
-
خشت مالی
لغتنامه دهخدا
خشت مالی . [ خ ِ ] (حامص مرکب ) عمل خشت مال . (یادداشت بخط مؤلف ).- قالب خشت مالی ؛ چهارچوب مربعگونه ای است که برای ریختن پاره ٔ گل بجهت تهیه خشت بکار می رود.
-
خش خشت
لغتنامه دهخدا
خش خشت . [ خ ِ خ ِ ] (اِ صوت ) بمعنی خشت خشت است که صدای ورق کاغذ و جامه و آواز شلوار نوپوشیده باشد و جز آن . (از برهان قاطع) : که فرومرد از یکی خش خشت موش .مولوی .
-
خشت پخته
لغتنامه دهخدا
خشت پخته . [ خ ِ ت ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) آجر، آجُرَّه ، آگور. (یادداشت بخط مؤلف ). قِرمید. (دهار). طوب . (منتهی الارب ). مقابل خشت خام . چون خشت خام را در کوره گذارند و حرارت دهند پخته شود این خشت پخته را آجر می نامند : با سنگ و خ...
-
خشت خام
لغتنامه دهخدا
خشت خام . [ خ ِ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشت ناپخته . مقابل آجر. خشتی که از قالب بدرآمده باشد و در کوره برای پختن قرار نداده باشند، لَبِن : آنچه در آینه جوان بیندپیر درخشت خام آن بیند.
-
خشت دامن
لغتنامه دهخدا
خشت دامن . [ خ ُ /خ َ م َ ] (اِ) مادرزن . خوشدامن . (لغت محلی شوشتر).
-
خشت زدن
لغتنامه دهخدا
خشت زدن . [ خ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) پاره ٔ گل در قالب خشت زنی قرار دادن وبشکل قالب در آوردن و در آفتاب گذاردن تا خشک شود و برای ساختن بنا بکار آید. خشت ساختن . خشت مالیدن . خشت مالی کردن . تلبین . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) : لاف از سخن چو در...
-
خشت زر
لغتنامه دهخدا
خشت زر. [ خ ِ ت ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خشتی که از طلا ساخته شده است . کنایت از آفتاب است . (از انجمن آرای ناصری ) (از برهان قاطع).
-
خشت زرین
لغتنامه دهخدا
خشت زرین . [ خ ِ ت ِ زَرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشت طلائی . کنایت از آفتاب عالمتاب است . (از انجمن آرای ناصری ) (از برهان قاطع).
-
خشت زن
لغتنامه دهخدا
خشت زن . [ خ ِ زَ ] (نف مرکب ) خشت مال . قالب دار. آنکه خشت می سازدبه قالب . (یادداشت بخط مؤلف ). کس که خشت می سازد. (از ناظم الاطباء). ملبن . (دهار). لَبّان : غلام آبکش باید و خشت زن بود بنده ٔ نازنین مشت زن . سعدی (گلستان ).|| آنکه جنگ کند به خشت ...
-
خشت سر
لغتنامه دهخدا
خشت سر. [ خ ِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل ، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر آمل و یک هزارگزی جنوب شوسه کناره و پنج هزارگزی باختر محمود آباد. این ده در دشت قرار دارد باآب و هوای معتدل و مرطوب . آب آن از آبش رود و فاضلاب...
-
خشت سرخم
لغتنامه دهخدا
خشت سرخم . [ خ ِ ت ِ س َ رِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خشتی که بر خم گذارند و دهان خم بدان بندند و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ) : شد مدتی که خشت سرخم کتاب ماست موج شراب سرخی سرهای باب ماست .(از آنندراج ).
-
خشت شاهی
لغتنامه دهخدا
خشت شاهی . [ خ ِ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عصای سلطنتی . (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی خشت شاهی پر ماز و پیچ بکف داشت وز رنج نابود هیچ .اسدی .
-
خشت فروختن
لغتنامه دهخدا
خشت فروختن . [ خ ِ ف ُ ت َ] (مص مرکب ) فروختن خشت به بنایان و دیگر مردمان .
-
خشت فروش
لغتنامه دهخدا
خشت فروش . [ خ ِ ف ُ ] (نف مرکب مرخم ) آنکه خشت فروشد. لبان .