کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خشب
/xašab/
معنی
چوب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشب
فرهنگ فارسی معین
(خَ شَ) [ ع . ] (اِ.) چوب ، چوب خشک .
-
خشب
لغتنامه دهخدا
خشب . [ خ َ ] (ع مص ) آمیختن به چیزی . || برگزیده و جدا کردن از چیزی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || زدودن و صیقل دادن روی شمشیررا چندان که تاه از وی دور شود و روشن و تیز گردد. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان الع...
-
خشب
لغتنامه دهخدا
خشب . [ خ َ ش َ ] (ع اِ) چوب درشت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خُشُب ، خُشبان ، خُشب : در دل قیصر بیم و فزع افتاده بودتا بیارند به غزنی سر او بر خشبی . منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 163).مایه و تخم همه خیرت یکسر راستی است را...
-
خشب
لغتنامه دهخدا
خشب . [ خ َ ش َ ] (ع ص ) شتران و گوسفندان لاغر. (منتهی الارب ). منه : مال خشب .
-
خشب
لغتنامه دهخدا
خشب . [ خ َ ش َ ](اِخ ) از فرودگاههای یمن است . (از معجم البلدان ).
-
خشب
لغتنامه دهخدا
خشب . [ خ َ ش ِ ](ع ص ) عیش ناخوش آینده ٔ ناپسند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || دراز درشت اندام برهنه استخوان در کمال سختی . (منتهی الارب ).
-
خشب
لغتنامه دهخدا
خشب . [ خ ِ ] (اِخ ) نام کوهی است . (از معجم البلدان ).
-
خشب
لغتنامه دهخدا
خشب . [ خ ِ ] (ع ص ) رجل قشب خشب ؛ یعنی مرد بی خیر. خشب از اتباع قشب است . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
-
خشب
لغتنامه دهخدا
خشب . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِخَشَب . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به خَشَب شود. || ج ِ اَخشَب و خَشباء. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به اخشب و خشباء شود.
-
خشب
لغتنامه دهخدا
خشب . [ خ ُ ش ُ ] (اِخ ) وادیی است بر یکشبه راه از مدینه ٔ منوره .این نقطه را ذوخشب نیز می گویند. (از منتهی الارب ).
-
خشب
لغتنامه دهخدا
خشب . [ خ ُ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ خَشَب . رجوع به خشب شود: و اذا رایتهم تعجبک اجسامهم و ان یقولوا تسمع لقولهم کانهم خشب مسندة یحسبون کل صیحةعلیهم هم العدو فاحذرهم قاتلهم اﷲ انی یُؤْفَکون . (قرآن 4/63). || ج ِ خشیب . (منتهی الارب ).
-
خشب
لغتنامه دهخدا
خشب . [خ ُ ش ُ ] (اِخ ) وادیی است بر یمامه . (منتهی الارب ).
-
خشب
دیکشنری عربی به فارسی
چوب , تير , الوار , کنده , درخت الواري , صداي خشک , ناهنجار , طنين دار شبيه صداي زنگ , با الوار و تير پوشاندن , هيزم , بيشه , جنگل , چوبي , درختکاري کردن , الوار انباشتن
-
خشب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xašab چوب.
-
خشب
واژهنامه آزاد
چوب خشک.