کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خصی
لغتنامه دهخدا
خصی . [ خ َ صی ی ] (اِخ ) نام جایگاهی است واقع در بین آفاق و افیق در سرزمین بنی یربوع . (از معجم البلدان ).
-
خصی
لغتنامه دهخدا
خصی . [ خ َ صی ی ] (ع ص ) خایه ٔ کشیده شده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (اقرب الموارد) : بی نام هم کنونش چو بید سترک خصی این بدگهر شغالک توسن رگ استرک . خاقانی .|| شعری که خالی از حدیث زنان باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد)...
-
خصی
لغتنامه دهخدا
خصی . [ خ َص ْ صا ] (اِخ ) دهی است بزرگ به بغداد بطرف دجیل . از آن ده است محمد خصی بن علی بن محمد. (منتهی الارب ).
-
خصی
لغتنامه دهخدا
خصی . [ خ ُ / خ ِ ] (ع اِ) خایه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خصی
لغتنامه دهخدا
خصی . [ خ ُ صا ] (ع اِ) ج ِ خصیه .
-
خصی
لغتنامه دهخدا
خصی . [ خ ُص ْ صا ] (اِخ ) دهی است شرقی موصل که اهل آن ده حمالانند. (منتهی الارب ).
-
خصی
لغتنامه دهخدا
خصی . [ خ ُص ْ صی ی ] (ع ص ) وصف سبویی که در خصوص کوفه ساخته شده باشد. (منتهی الارب ).
-
خصی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خصیّ] [قدیمی] xasi[y] = اخته
-
جستوجو در متن
-
khasi
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خسی
-
خسیج
لغتنامه دهخدا
خسیج . [ خ َ ] (ع اِ) خرگاه و گلیم بافته شده از پشم . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). خسی . رجوع به خسی شود.
-
سیخ جاروب
لغتنامه دهخدا
سیخ جاروب . (اِ مرکب ) خسی که جاروب از آن سازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
سنگوش
لغتنامه دهخدا
سنگوش . [ س َ وَ ] (ص مرکب ) سنگ آسا. سنگ گونه . مانند سنگ : سنگوش در ره سیلاب کجا دارد پای هرکه زین راه به بادی چو خسی برخیزد.سعدی .
-
خس پرور
لغتنامه دهخدا
خس پرور. [ خ َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) آنکه مردم پست و دون را پرورش می نماید و حمایت می کند. (ناظم الاطباء) : نه خسرو شد آن کس که خس پرور است خسی دیگر و خسروی دیگر است .نظامی .
-
اعتبار یافتن
لغتنامه دهخدا
اعتبار یافتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) ارزش یافتن . قدر و منزلت پیدا کردن : حریم گلشن کویت نشد نشیمن مانیافتیم دریغ اعتبار خار و خسی .اوجی نطنزی (از ارمغان آصفی ).
-
تکلتودوز
لغتنامه دهخدا
تکلتودوز. [ ت َ ک َ ] (نف مرکب ) دوزنده ٔ تکلتو : گر تکلتودوز گیرد قیمت صد گز نمددر تکلتویش خسی همچون جهاز اشتر است . ملاطغرا (از آنندراج ).رجوع به ماده ٔ قبل شود.