کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خسک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خسک
/xasak/
معنی
۱. (زیستشناسی) = خارخسک
۲. خسوخاشاک.
۳. خار فلزی سهگوشهای که هنگام جنگ بر سر راه دشمن میریختند: ◻︎ خسک بر گذرگاه کین ریختند / نقیبان خروشیدن انگیختند (نظامی۵: ۸۳۴)، ◻︎ عدو را به جای خسک دُر بریز / که احسان کُنَد کُند دندان تیز (سعدی۱: ۷۳).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خار، خس
دیکشنری
prickle, thorn
-
جستوجوی دقیق
-
خسک
واژگان مترادف و متضاد
خار، خس
-
خسک
فرهنگ فارسی معین
(خَ سَ) (اِمصغ .) 1 - خار کوچک . 2 - خس ، خار. 3 - خار سه پهلو. 4 - خار فلزی سه گوش که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند.
-
خسک
لغتنامه دهخدا
خسک . [ خ َ س َ ] (اِ مصغر) مصغر خس یعنی خار کوچک . (از ناظم الاطباء) : از بیخ بکند او و مراخوار بینداخت ماننده ٔ خار خسک و خار خوانا. ابوشکور بلخی .جغد و کلاغ بنشاند آنجا که بود طوطی خار و خسک پراگند آنجا که بُد ریاحین . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 373...
-
خسک
لغتنامه دهخدا
خسک . [ خ ِ ] (اِ) گل کافشه ، گل کاجیره : گیاه معروف گزنده خارداری است که در زمین غیر مزروع می روید. لفظ دیگری بهمین معنی در ایوب استعمال شده محتمل است که همین جنس لگن بزرگتر و یا اینکه خردتر برای مقصود است . (قاموس کتاب مقدس ).
-
خسک
لغتنامه دهخدا
خسک . [ خ ُ ] (اِ) وقت و هنگام . || تأخیر و درنگ . (ناظم الاطباء). تأمل .
-
خسک
لغتنامه دهخدا
خسک . [ خ ُ ] (اِخ ) نام پدر عبدالملک محدث است . (از منتهی الارب ).
-
خسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ خس] [قدیمی] xasak ۱. (زیستشناسی) = خارخسک۲. خسوخاشاک.۳. خار فلزی سهگوشهای که هنگام جنگ بر سر راه دشمن میریختند: ◻︎ خسک بر گذرگاه کین ریختند / نقیبان خروشیدن انگیختند (نظامی۵: ۸۳۴)، ◻︎ عدو را به جای خسک دُر بریز / که احسان کُنَد کُند...
-
واژههای مشابه
-
خار و خسک
لغتنامه دهخدا
خار و خسک . [ رُ خ َ س َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خار و خس . ریزه ٔ خار و کاه : خار و خسک را بسخن چون کند.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
شکوهج
لغتنامه دهخدا
شکوهج . [ ش َ / ش ِ هََ ](اِ) شکوهنج . حسک . خسک . خارخسک . حمص الامیر. (یادداشت مؤلف ). خسک است . (منتهی الارب ). اسم معرب خسک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
فوطین
لغتنامه دهخدا
فوطین . (اِ) به سریانی خسک است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
اطریقون
لغتنامه دهخدا
اطریقون . [ ] (اِ) خسک است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
الفاش
لغتنامه دهخدا
الفاش . [ اُ ] (ص ) ریاکار. || (اِ) قسمی از خسک . (ناظم الاطباء).
-
حب العصفر
لغتنامه دهخدا
حب العصفر. [ ح َب ْ بُل ْ ع ُ ف ُ ] (ع اِ مرکب ) قرطم . تخم کاجیره . خسک دانه .