کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خسم
لغتنامه دهخدا
خسم . [ خ ِ ] (اِ) جراحت . ریش . (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) .
-
واژههای همآوا
-
خصم
واژگان مترادف و متضاد
پیکارجو، خصوم، منازع، دشمن، عدو، مخاصم، معاند ≠ دوست
-
خصم
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (اِ.) دشمن ، ج . خصام ، خصوم .
-
خثم
لغتنامه دهخدا
خثم . [ خ َ ] (ع مص ) پهن و ستبر بینی شدن . || پهن گردیدن سر گوش . || پهن گشتن معول . پهن شدن کلنگ . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (تاج العروس ). || بند آمدن سوراخهای پستان ماده شتر. (از متن اللغة) (منتهی الارب ) (تاج العروس ). || گردشد...
-
خثم
لغتنامه دهخدا
خثم . [ خ َ ] (ع مص ) کوفتن بینی کسی را. (از منتهی الارب ) کوفتن بینی کس را تا پهن شود. (از متن اللغة) .
-
خثم
لغتنامه دهخدا
خثم . [ خ َ ث َ ] (ع اِ) پهنای بینی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عرض الانف او عرض ارنبته . (از متن اللغة). || ستبری بینی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غلظ الالف او غلط ارنبته . (متن اللغة). || پهنی سرگوش و مانند آن . (از منتهی الارب ) (متن ...
-
خثم
لغتنامه دهخدا
خثم . [ خ َ ث ِ ] (ع ص ) بزرگ بینی . ستبربینی . || بزرگ و ستبرگوش . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
خثم
لغتنامه دهخدا
خثم . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اخثم و خثماء رجوع به «اخثم » و «خثما» شود.
-
خصم
لغتنامه دهخدا
خصم . [ خ َ ] (ع اِ) مالک . صاحب . || شوهر. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد) : کسی گر کند بر زن کس نگاه چو خصمش بیاید بدرگاه شاه . فردوسی .زبس هندی پسرها تنگ می گیرند بر مردم زنان آنجا ازین ره خصم می نامند شوهر را. ق...
-
خصم
لغتنامه دهخدا
خصم . [ خ َ ] (ع مص ) غلبه کردن در خصومت . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
-
خصم
لغتنامه دهخدا
خصم . [ خ َ ص َ ] (اِ) شوهر. (از ناظم الاطباء).
-
خصم
لغتنامه دهخدا
خصم . [ خ ِ ] (از ترکی ، اِ) مأخوذ از ترکی دولت . || صاحب و مالک . || رفیق . || خویش . (ناظم الاطباء).
-
خصم
لغتنامه دهخدا
خصم . [ خ ُ ] (ع اِ) جانب . ناحیه . گوشه . یقال : وقع المتاع فی خصم الوعاء؛ ای فی زاویة الوعاء. (از منتهی الارب ). || گوشه ٔ درونی دنباله ٔ مشک که در مقابل دنه آن باشد. ج ، اَخصام ، خُصوم .
-
خصم
لغتنامه دهخدا
خصم . [خ َ ص ِ ] (ع ص ) سخت خصومت . ج ، خصمون . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).