کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خستو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خستو
/xa(o)sto/
معنی
کسی که به امری اقرار و اعتراف میکند؛ مقر؛ معترف؛ اقرارکننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اعترافکننده، اقرارکننده، معترف، مقر ≠ ناخستو
۲. هسته
دیکشنری
confession, confessor, professed, self-confessed
-
جستوجوی دقیق
-
خستو
فرهنگ نامها
(تلفظ: xa(o)stu) (در قدیم) اقرار کننده ، معترف .
-
خستو
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعترافکننده، اقرارکننده، معترف، مقر ≠ ناخستو ۲. هسته
-
خستو
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (ص .) مقر، معترف . ج . خستوان .
-
خستو
لغتنامه دهخدا
خستو. [ خ َ ] (اِ) دانه ٔ میوه ها را گویند همچو دانه ٔ زردآلو و شفتالو و خرما و مانند آن . (برهان قاطع). خسته . (انجمن آرای ناصری ). هسته در تداول عامیانه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خستو
لغتنامه دهخدا
خستو. [ خ َ ] (ص ) مقر. معترف . (صحاح الفرس ).کسی که اقرار و اعتراف بر امری کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مذعن . هستو. (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خستوان . (ناظم الاطباء) : نشد هیچ خستو بدان داستان نبد شاه پرمایه همداستان . فردوسی...
-
خستو
لغتنامه دهخدا
خستو. [ خ ُ ] (اِخ ) نام یکی از اکابر چین . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء) : به چین مهتری بود خستوی نام دگر سرکشی بود زنگوی نام .فردوسی (از فرهنگ جهانگیری ).
-
خستو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: âstô] ‹هستو› [قدیمی] xa(o)sto کسی که به امری اقرار و اعتراف میکند؛ مقر؛ معترف؛ اقرارکننده.
-
خستو
دیکشنری فارسی به عربی
لب
-
واژههای مشابه
-
خستو شدن
لغتنامه دهخدا
خستو شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معترف شدن . اقرار کردن . اذعان کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : بزرگان دانا بیکسو شدندبنادانی خویش خستو شدند. فردوسی .همه حکمای هند جمع شدند نتوانستند شناخت که آن بازی بر چه سان است و بر دانش او خستو شدند. (مجمل التو...
-
جستوجو در متن
-
اعتراف کردن
فرهنگ واژههای سره
خستو شدن
-
اذعان داشتن
فرهنگ واژههای سره
خستو شدن
-
معترف
فرهنگ واژههای سره
خستو
-
self-confessed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خود اعتراف، خستو