کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خسته نهان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خسته مرد
لغتنامه دهخدا
خسته مرد. [ خ َ ت َ / ت ِ م َ ] (ص مرکب ) رنجور. بیمار. دردمند : دو هفته برآمد برآن خسته مردبپیوست و برخاست از رنج و درد. فردوسی . || مجروح . جراحت برداشته . جریح : همی رفت خون از تن خسته مردلبان پر ز باد و رخان لاژورد.فردوسی .
-
خسته مزاج
لغتنامه دهخدا
خسته مزاج . [ خ َ ت َ / ت ِ م ِ ] (ص مرکب ) پریشان حال . ضعیف . ناتوان . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || بیمار. دردمند. رنجور. مریض . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
خسته بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xasteband ۱. پارچه، نوار، و مرهمی که بر روی زخم و جراحت میبندند.۲. (اسم، صفت) شکستهبند.
-
خسته جگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xastejegar ۱. آزردهخاطر.۲. غمگین.
-
خسته دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xastedel ۱. آزردهدل.۲. غمدیده.
-
دل خسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] delxaste خستهدل؛ دلآزرده؛ دلخون؛ دلشکسته؛ دلریش؛ اندوهگین.
-
پی خسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پیخست› peyxaste ۱. پایخست؛ پایمالشده؛ لگدکوبشده.۲. خسته؛ درمانده.۳. ناتوان؛ عاجز: ◻︎ دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه / گریان به سپیدهدم و نالان به سحرگاه (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۲۰).
-
خسته کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ثقب , ضائق , عادم , عجلة , يشم ، إجهادٌ
-
خسته کننده
دیکشنری فارسی به عربی
ثقب , رتيب , عديم الطعم , قسوة , متعب , مرهق , مضجر
-
خسته شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اتعب , ثقب
-
خسته ووارفته
فرهنگ گنجواژه
خیلی خسته.
-
خسته و مرده
لغتنامه دهخدا
خسته و مرده . [ خ َ ت َ / ت ِ وُ م ُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) وامانده . درمانده . قدرت انجام امری را (بواسطه مصرف شدن نیروی انجام آن امر) از دست داده . مانده .
-
خسته بندی کردن
لغتنامه دهخدا
خسته بندی کردن . [ خ َ ت َ / ت ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جراحت بندی کردن . زخم بندی کردن . (یادداشت مؤلف ). || جراحی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرمای بی خسته
لغتنامه دهخدا
خرمای بی خسته . [ خ ُ ی ِ خ َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان ، آلت تناسل . (آنندراج ).
-
خسته کردن یاشدن
دیکشنری فارسی به عربی
ريح