کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خسته
/xaste/
معنی
۱. ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کمتوان شده است.
۲. [قدیمی، مجاز] آزرده.
۳. [قدیمی] مجروح؛ دردمند: ◻︎ به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دِلْش را زآن خستگی کام (فخرالدیناسعد: ۱۳۰).
۴. [قدیمی، مجاز] عاشق.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ازپاافتاده، کمتوان، فرسوده، کوفته
۲. فگار، مجروح
۳. درمانده، زله، عاجز، کسل، مانده، بیطاقت، وامانده ≠ سرحال، قبراق
دیکشنری
beaten, heavy, jaded, raddled, spent, tired, weary, worn, worn-out
-
جستوجوی دقیق
-
خسته
واژگان مترادف و متضاد
۱. ازپاافتاده، کمتوان، فرسوده، کوفته ۲. فگار، مجروح ۳. درمانده، زله، عاجز، کسل، مانده، بیطاقت، وامانده ≠ سرحال، قبراق
-
خسته
فرهنگ فارسی معین
(خَ تِ) 1 - (ص مف .) مجروح ، آزرده . 2 - فرسوده رنجدیده . 3 - (اِ.) زمینی که از بسیاری آمد و شد خاک آن کوفته و نرم شده باشد.
-
خسته
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) هسته .
-
خسته
لغتنامه دهخدا
خسته . [ خ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) استخوان خرماو شفتالو و زردآلو و امثال آن . (برهان قاطع). هسته . (از ناظم الاطباء). عَجَم . تکس . تکسک . تخم . حب . نواة. (یادداشت بخط مؤلف ). خذف ؛ سنگریزه و خسته ٔ خرما و مانند آن انداختن به انگشتان یا به چوبی . فرصد؛ ...
-
خسته
لغتنامه دهخدا
خسته . [ خ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) بنوره دیوار و پی آن باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
خسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xaste ۱. ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کمتوان شده است.۲. [قدیمی، مجاز] آزرده.۳. [قدیمی] مجروح؛ دردمند: ◻︎ به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دِلْش را زآن خستگی کام (فخرالدیناسعد: ۱۳۰).۴. [قدیمی، مجاز] عاشق.
-
خسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] xaste = هسته
-
خسته
دیکشنری فارسی به عربی
بشکل متعب , عجلة , متعب , مرهق
-
خسته
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: xassa طاری: xassa طامه ای: xassa طرقی: xassa کشه ای: xassa نطنزی: xassa
-
واژههای مشابه
-
زمین خسته
لغتنامه دهخدا
زمین خسته . [ زَ خ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بلا اضافت ، کسی که زمین او را خسته و افگار کرده باشد. (آنندراج ). رجوع به خسته شود.
-
دل خسته
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ تِ) (ص مر.) 1 - غمگین ، اندوهناک . 2 - دل آزرده . 3 - بیمار.
-
رخ خسته
لغتنامه دهخدا
رخ خسته . [ رُ خ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که رخش زخمی شده است . زخمی روی . خسته روی . مجروح چهره : فرنگیس رخ خسته و کنده موی روان کرده بر رخ ز دو دیده جوی .فردوسی .
-
پای خسته
لغتنامه دهخدا
پای خسته . [خ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بمعنی پای خست باشد و آن هرچیزی است که در زیر پای کوفته شده باشد. (برهان ).
-
خراب خسته
لغتنامه دهخدا
خراب خسته . [ خ َ خ َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) مخروبه . خراب شده . (از ناظم الاطباء).