کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خستن
/xastan/
معنی
۱. [مجاز] آزرده کردن؛ آزردن.
۲. زخمی کردن.
۳. (مصدر لازم) آزرده شدن.
۴. (مصدر لازم) زخمی شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آزردن، جریحهدار کردن، زخم زدن
۲. قرح، مجروح کردن
۳. مجروح شدن، زخمی شدن
دیکشنری
tire
-
جستوجوی دقیق
-
خستن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آزردن، جریحهدار کردن، زخم زدن ۲. قرح، مجروح کردن ۳. مجروح شدن، زخمی شدن
-
خستن
فرهنگ فارسی معین
(خَ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) مجروح کردن . 2 - (مص ل .) آزرده شدن .
-
خستن
لغتنامه دهخدا
خستن . [ خ َ ت َ ] (مص ) مجروح کردن . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). مجروح ساختن . ریش کردن . زخمی کردن . خراشیدن که موجب مجروح کردن شود. (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر علم را نیستی فضل پربسختی بخستی خردمند...
-
خستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: xvastan] [قدیمی] xastan ۱. [مجاز] آزرده کردن؛ آزردن.۲. زخمی کردن.۳. (مصدر لازم) آزرده شدن.۴. (مصدر لازم) زخمی شدن.
-
واژههای مشابه
-
سینه خستن
لغتنامه دهخدا
سینه خستن . [ ن َ / ن ِ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) مجروح کردن سینه . ناراحت کردن : کی تارک فرشیان نسوزیم کی سینه ٔ عرشیان نخستیم .صائب (از آنندراج ).
-
بستن و خستن
فرهنگ گنجواژه
زدن و اسیر کردن، سرکوب کردن.
-
خستن و کشتن
فرهنگ گنجواژه
زدن ،جنگ کردن.
-
جستوجو در متن
-
قرح
واژگان مترادف و متضاد
خستن، ریش، زخم، قرحه
-
آزردن
واژگان مترادف و متضاد
آزاردادن، اذیتکردن، افسردن، خستن، رنجاندن ≠ نواختن
-
جرح
واژگان مترادف و متضاد
۱. جریحه، خستن، ضرب ۲. پسزدن، رد
-
فگاردن
لغتنامه دهخدا
فگاردن . [ ف َ دَ ] (مص ) خستن . مجروح کردن . افگاردن . (یادداشت مؤلف ).
-
افگاردن
لغتنامه دهخدا
افگاردن . [ اَ دَ ](مص ) فگاردن . خستن . مجروح کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
خستنی
لغتنامه دهخدا
خستنی . [ خ َ ت َ ] (ص لیاقت ) قابل خستن . قابل مجروح کردن و مجروح شدن .