کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خسبیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خسبیدن
/xosbidan/
معنی
= خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خفتن، خوابیدن، بهخواب رفتن، غنودن ≠ بیدار شدن
دیکشنری
sleep, slumber
-
جستوجوی دقیق
-
خسبیدن
واژگان مترادف و متضاد
خفتن، خوابیدن، بهخواب رفتن، غنودن ≠ بیدار شدن
-
خسبیدن
فرهنگ فارسی معین
(خُ دَ) (مص ل .) خفتن ، به خواب رفتن .
-
خسبیدن
لغتنامه دهخدا
خسبیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) غنودن . خسپیدن : از این پس تو ایمن مخسب از بدی که پاداش پیش آیدت ایزدی . فردوسی .شب تیره بلبل نخسبد همی گل از باد و باران بچسبد همی . فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 1433).نخواهند نیز از شما زر و سیم مخسبید زین پس دل از من به بیم . فر...
-
خسبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹خسپیدن› [قدیمی] xosbidan = خوابیدن
-
خسبیدن
لهجه و گویش تهرانی
خوابیدن،خفتن -تا نخوره نخسبه (خواباندن با کتک)،خورم و خوسم بلانبینم
-
واژههای مشابه
-
خُسْبیْدَنْ
لهجه و گویش گنابادی
khosbidan در گویش گنابادی یعنی نشستن ، کُرْنِشْ کردن
-
خوش خسبیدن
لغتنامه دهخدا
خوش خسبیدن . [ خوَش ْ / خُش ْ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خوب آرامیدن . خوب خوابیدن .راحت و آسوده خوابیدن . خواب راحت کردن : خوش نخسبندکنون از فزع هیبت اونه به روم اندر قیصر نه به هند اندر رای . فرخی .|| بیخبر خفتن . خفتن در بی خبری .
-
خون خسبیدن
لغتنامه دهخدا
خون خسبیدن . [ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خون کسی پایمال شدن . قتل کسی مورد توجه قرار نگرفتن . قاتل کسی مجازات نشدن : خون هرگز نخسبد. (کلیله و دمنه ).آنکه کشتستم پی مادون من می نداندکه نخسبد خون من .مولوی .
-
واژههای همآوا
-
خُسْبیْدَنْ
لهجه و گویش گنابادی
khosbidan در گویش گنابادی یعنی نشستن ، کُرْنِشْ کردن
-
جستوجو در متن
-
ناخسبیدن
لغتنامه دهخدا
ناخسبیدن . [ خ ُ دَ ] (مص منفی ) نخسبیدن . نخوابیدن . نخفتن . مقابل خسبیدن . رجوع به خسبیدن شود.
-
خون خفتن
لغتنامه دهخدا
خون خفتن . [ خ ُ ت َ] (مص مرکب ) خون خسبیدن . رجوع به خون خسبیدن شود.
-
خون خوابیدن
لغتنامه دهخدا
خون خوابیدن . [ خوا / خا دَ] (مص مرکب ) خون خسبیدن . رجوع به خون خسبیدن شود.