کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خزفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خزفی
لغتنامه دهخدا
خزفی . [ خ َ ] (ص نسبی ) در اصطلاح پزشکان نوع چهارم از انواع چهارگانه ٔ جرب چشم است . (از بحر الجواهر). || سفالین . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خزفی
لغتنامه دهخدا
خزفی . [ خ َ زَ ] (ص نسبی ) کوزه گر. (از ناظم الاطباء) . || سفالگر. (از ناظم الاطباء). || کوزه فروش . (از ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
حجر خزفی
لغتنامه دهخدا
حجر خزفی . [ ح َ ج َ رِ خ َ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است مصری شبیه به خزف و صفایحی و زود از هم ریزد. بغایت خشک و گرمی او کمتر و با قوه ٔ قابضه و اندک حدت و قایم مقام حجر قیشور در ستردن موی و دودرهم او با شراب قاطع خون حیض و خوردن آن چهار روز...
-
سنگ خزفی
لغتنامه دهخدا
سنگ خزفی . [ س َ گ ِ خ َ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است مانند زبدالبحر که کف دریا باشد به آب بسایند و بر موی بمالند موی را بسترد و به عربی حجرالشعر خوانند. بعضی گویند: حجرالشعر قیشور است که کف دریا باشد. (برهان ) (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مبارک حوفی [ خزفی ] . رجوع به احمدبن مبارک نصیبی شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مبارک نصیبی حوفی [ خزفی ] نحوی . مکنی به ابوالعباس و ملقب به تقی الدین . او راست : شرحی بر مقصوره ٔ ابن درید و شرحی بر ملحة الاعراب ابومحمد حریری . وفات او به سال 664 هَ . ق . بود.
-
زجاجی
لغتنامه دهخدا
زجاجی . [ زُ ] (اِخ ) احمدبن علی بن عبداﷲبن منصور طبری مؤدب ، مکنی به ابوبکر. وی در بغداد سکونت داشت و هم در آنجا به نقل حدیث پرداخت . از ابوحفص عمربن ابراهیم مقری ، حدیث دارد و ابوبکر احمدبن علی بن ثابت خطیب و ابوالقاسم خلف بن احمد خزفی مصری از او ...
-
تشقق
لغتنامه دهخدا
تشقق . [ ت َ ش َق ْ ق ُ ] (ع مص ) شکافته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شکافته شدن هیزم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مطاوعه ٔ تشقیق ؛ شکافته شدن هیزم . (از اقرب الموارد): و حال زهره فی تشققه کحال ال...
-
حافظ
لغتنامه دهخدا
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن احمدبن محمدبن طلحةبن محمدبن عثمان حافظ. شیخی بود که جامه ٔ مردم در گرمابه های کرخ بغداد نگاهداری میکرد. ابونصر بورمانی (؟) اصفهانی در روایت خود ازاو، وی را به لقب حافظ خوانده است . و او مردی صالح بود، و سمعانی گو...
-
حجر بارقی
لغتنامه دهخدا
حجر بارقی . [ ح َ ج َ رِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجر برقی .(مطابق نسخه ٔ لکلرک از ابن البیطار) سنگی است شبیه بحجر خزفی و بقدر کف دست و سبک و اندکی از آن جاذب آب کثیر و بر روی آب ایستد و بعد از جذب آب بقعر آب رود، و چون در آفتاب گذارند آب را پس د...
-
لاک
لغتنامه دهخدا
لاک . (اِ) تغار چوبین که آرد سرشند در آن . نقیر. تغار. کاسه و کاسه ٔ چوبین . (برهان ) (آنندراج ). لاوَک . ظرف چوبی که با چرخهای آبی میتراشند و یک پارچه میباشد. (در گیلان ) : گل و شکر (گاه ساختن گل انگبین ) بطشتی یا لاکی چوبین یا تغاری سفالین کنند. (ذ...