کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خزروان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خزروان
لغتنامه دهخدا
خزروان . [ خ َ زَ ] (اِخ ) دریای اسکون . (ناظم الاطباء). دریای گیلان . (برهان قاطع). رجوع به دریای خزر شود.
-
خزروان
لغتنامه دهخدا
خزروان . [ خ َ زَ ] (اِخ ) نام پهلوانی از لشکر افراسیاب در جنگ با نوذر. (ناظم الاطباء) : خزروان بیامد چنان کینه خواه که شیر خروشان به پیش سپاه . فردوسی .چو دستان برانگیخت گرد نبردهمانگه خزروان برآمد چو گرد. فردوسی .چو خاقان ز نخجیر بیدار شدبدست خزروا...
-
خزروان
لغتنامه دهخدا
خزروان . [ خ َ زَ ] (اِخ ) نام دیوی است . (ناظم الاطباء).
-
خزروان
لغتنامه دهخدا
خزروان . [ خ َ زَ ] (اِخ ) نام مبارزی از لشکر بهرام چوبینه که آن را خزروان خسرو نیز می گفته اند : چو بهرام و پیروز بهرامیان خزروان و رهام با اندمان . فردوسی .بگفت این و بنشست مرد دلیرخزروان خسرو برآمد چو شیر.فردوسی .
-
خزروان
لغتنامه دهخدا
خزروان . [ خ َ زَ ] (اِخ ) نام ولایتی است . (برهان قاطع).
-
واژههای مشابه
-
دریای خزروان
لغتنامه دهخدا
دریای خزروان . [ دَرْ ی ِخ َ زَرْ ] (اِخ ) دریای خزر. دریای خزروان . بحرخزر. رجوع به خزر و دریای خزر و بحر خزر (ذیل بحر) شود.
-
واژههای همآوا
-
خضروان
لغتنامه دهخدا
خضروان . [ خ ِ ] (اِخ ) نام قریتی است به خواف و از آنجاست مظفر هروی خضروانی شاعر ایرانی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
آهن تن
لغتنامه دهخدا
آهن تن . [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) که تن از آهن دارد : خزروان بدو گفت کاین یک تن است نه آهن تن است و نه آهرمن است .فردوسی .
-
دریای خزران
لغتنامه دهخدا
دریای خزران . [ دَرْی ِ خ َ زَ ] (اِخ ) دریای خزر. دریای خزروان . بحرخزر.رجوع به خزر و دریای خزر و بحرخزر (ذیل بحر) شود.
-
شماساس
لغتنامه دهخدا
شماساس . [ ش َ ] (اِخ ) نام پهلوانی تورانی . (ناظم الاطباء). نام مبارزی بوده تورانی که به دست قارن پسر کاوه کشته شد. (انجمن آرا) (آنندراج )(از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). شماس : شماساس و دیگر خزروان گردز لشکر سواران بدیشان سپرد. فردوسی .رجوع به شما...
-
دریای خزر
لغتنامه دهخدا
دریای خزر. [ دَرْ ی ِ خ َ زَ ] (اِخ )بحر خزر. دریاچه ٔ خزر. دریای کاسپین . دریای گیلان . دریای گرگان . بحر باب الابواب . آق دریا. دریای خزروان . دریای خزران . دریای خزرا. زراه اکفوده . دریای هشترخان .و رجوع به خزر در ردیف خود و بحرخزر ذیل بحر شود.
-
گرفتار
لغتنامه دهخدا
گرفتار. [ گ ِ رِ ] (ن مف ) اسیر. مبتلا. دربند : کجا یافت خواهی تو آرامگاه از آن پس کجا شد گرفتار شاه . فردوسی .چو خاقان ز نخجیر بیدار شدبه دست خزروان گرفتار شد. فردوسی .هر روز مرا از تو دگرگونه بلائیست من مانده به دست تو همه ساله گرفتار. فرخی .خواجه ...