کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خزانهدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خزانه ٔ نظام
لغتنامه دهخدا
خزانه ٔ نظام . [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ی ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مخزنی که در آن اموال متعلق به ارتش جمعآوری میشود و از آن مخزن خرج می گردد.
-
خزانه کردن
لغتنامه دهخدا
خزانه کردن . [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشاء و قلمه ٔ درختی یا گیاهی را در زمینی کاشتن تاپس از سبز شدن و برآمدن بتوان در جای دیگر نشاند.
-
خزانه چی
لغتنامه دهخدا
خزانه چی . [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خزانه دار. گنجور. متصدی خزانه : و باورچیان و شرابداران و فراشان و اختاجیان هر یک چیزی از مأکول ومشروب و غیره می بردند و چیزی می خواستند و خزانه چیان با هم کنگاج کرده می دادند. (تاریخ غازانی ص 33...
-
خزانه خانه
لغتنامه دهخدا
خزانه خانه . [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که در آن گنجینه نگهدارند. (آنندراج ).
-
خزانه داری
لغتنامه دهخدا
خزانه داری . [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل خزانه دار. عمل خازن .- اداره ٔ خزانه داری کل ؛ اداره ای است که کارهای خزانه داری یک کشور را انجام می دهد.
-
خزانه داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] xazānedāri ۱. شغل و عمل خزانهدار.۲. محلی در وزارت دارایی که درآمدهای دولت در آنجا جمع میشود.
-
وجوهات خزانه
دیکشنری فارسی به عربی
محفظة
-
خزانه داری
دیکشنری فارسی به عربی
خزانة , خزينة عامة , صدر
-
خزانه وجوه
دیکشنری فارسی به عربی
صندوق
-
دار
واژگان مترادف و متضاد
۱. صلابه، صلیب ۲. بیت، خانه، سرا، مقر، مکان، منزل ۳. چوب
-
timber 2
دار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] درختهایی که میتوان از آنها الوار تولید کرد
-
دار
فرهنگ فارسی معین
و دسته (رُ دَ تِ) (اِمر.) (عا.) 1 - دسته ، گروه . 2 - اطرافیان شخص ، طرفداران .
-
دار
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) جایی که در آن سکونت کنند، سرای ، خانه .
-
دار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - چوبی که مجرمانِ محکوم به مرگ را از آن حلق آویز می کنند. 2 - درختی که میوه نمی دهد.
-
دار
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص فا.) 1 - در ترکیب گاه به معنی «دارنده » آید: آب دار، پول دار. 2 - در ترکیب به معنی «نگاهدارنده » آید: خزانه دار، راه دار.