کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خزام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خزام
لغتنامه دهخدا
خزام . [ خ َزْ زا ] (ع ص ) خزم فروش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خزام
لغتنامه دهخدا
خزام . [ خ ِ ] (ع اِ) حلقه ای که زنان در بینی کنند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || ج ِ خزامه . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
-
خزام
لغتنامه دهخدا
خزام . [ خ ُ ] (اِخ )نام وادی ای است در نجد. (از معجم البلدان یاقوت ).
-
واژههای مشابه
-
چم خزام
لغتنامه دهخدا
چم خزام . [ چ َ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب (بلوک عنافجه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 31 هزارگزی شمال اهواز و 17 هزارگزی خاور راه آهن ، کنار رود دز واقع است ، دشت و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ دز. محصولش غلات و لبنیات . ...
-
ابن ابی خزام
لغتنامه دهخدا
ابن ابی خزام . [ اِ ن ُ اَ خ َزْ زا ] (اِخ ) محمدبن خطربن خزام . شاگرد امام بغویست . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
خذام
لغتنامه دهخدا
خذام . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن خالد، وی از بنی عبیدبن زیدبن احدبن عمروبن عوف و از منافقان و از اصحاب مسجدالضرار بود. (از امتاع الاسماع ص 480، 472).
-
خذام
لغتنامه دهخدا
خذام . [ خ ِ ] (اِخ ) نام اسپ خیاس بن قیس بن عور است . (از منتهی الارب ).
-
خذام
لغتنامه دهخدا
خذام . [ خ ِ ] (اِخ ) نام بطنی است از محارب بعربستان . (منتهی الارب ).
-
خذام
لغتنامه دهخدا
خذام . [ خ ِ ] (اِخ ) نام کوچه ای بوده است به نیشابور. (از معجم البلدان ).
-
خذام
لغتنامه دهخدا
خذام . [ خ ِ ] (اِخ ) نام وادیی بوده است در دیار همدان . (از معجم البلدان ).
-
خذام
لغتنامه دهخدا
خذام . [ خ ِ ] (اِخ ) نام آبی است در دیار بنی اسد بنجد. (از معجم البلدان ).
-
خذام
لغتنامه دهخدا
خذام .[ خ ِ ] (اِخ ) نام پدر خنساء است بعضی او را پسر ودیعه نام برده اند و بعضی دیگر پسر خالد. ابونعیم می گوید: کنیه ٔ او ابوودیعه است . صاحب مبسوط و بخاری از طریق خنساء روایت کردند که گفت : پدرم مرا بشوهر سپرد، در حالی که من دختری بیش نبودم . صاحب ا...
-
خضام
لغتنامه دهخدا
خضام . [ خ َض ْ ضا ] (ع ص ) برنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). یقال : سیف خضام ؛ «شمشیر بران ». (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).