کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خزاعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابومعبد
لغتنامه دهخدا
ابومعبد. [ اَ م َ ؟ ] (اِخ ) خزاعی . صحابی است .
-
علی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
علی اصفهانی . [ ع َ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن طاهر خزاعی اصفهانی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی خزاعی شود.
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نافع خزاعی . وی از جمله ٔ «مبایعین تحت شجره است ». ابوعمر او را نام برده و بین او و خالد خزاعی فرق گذارده است ولی این توهمی بیش نیست و به آن ابن اثیر اشاره کرده است . (از الاصابه قسم 4 ج 1 ص 57). رجوع به خالد خزاعی شود.
-
ابن طاهر
لغتنامه دهخدا
ابن طاهر. [ اِ ن ُ هَِ ] (اِخ ) رجوع به عبداﷲبن طاهر خزاعی شود.
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ] (اِخ ) محمدبن جعفر خزاعی . رجوع به محمد... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد خزاعی انطاکی . رجوع به خاقانی ... شود.
-
ابوشریح
لغتنامه دهخدا
ابوشریح . [ اَ ش ُ رَ ] (اِخ ) عمروبن خویلد. رجوع به ابوشریح خزاعی شود.
-
ابوشریح
لغتنامه دهخدا
ابوشریح . [ اَش ُ رَ ] (اِخ ) کعبی . رجوع به ابو شریح خزاعی شود.
-
ابوطلحة
لغتنامه دهخدا
ابوطلحة. [ اَ طَ ح َ ](اِخ ) الطلحات . عبداﷲبن خالد خزاعی . از روات است .
-
ابوسعد
لغتنامه دهخدا
ابوسعد. [ اَ س َ ] (اِخ ) خزاعی . او از ابن ابزی روایت کند.
-
رافع
لغتنامه دهخدا
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) خزاعی ، ابن بدیل بن ورقاء خزاعی . او از صحابه ٔ حضرت رسول بود و در وقعه ٔ معونه شهید شد. رجوع به الاصابة ج 2 قسم چهارم و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
-
عمران
لغتنامه دهخدا
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حصین بن عبیدبن خلف بن عبدنهم بن حذیفةبن جهمةبن غاضرةبن حبشةبن کعب بن عمرو خزاعی ، مکنی به ابونُجَید. از صحابیان و محدثان بود. رجوع به عمران خزاعی شود.
-
علقمة
لغتنامه دهخدا
علقمة. [ ع َ ق َ م َ ] (اِخ ) ابن ناجیةبن حرث بن مصطلق . رجوع به علقمه ٔ خزاعی شود.
-
جفر ضمضم
لغتنامه دهخدا
جفر ضمضم . [ ج َ رِ ض َ ض َ ] (اِخ ) جائی است که نامش در شعر کثیربن عبدالرحمان خزاعی آمده است .
-
حکیم
لغتنامه دهخدا
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن منصور واسطی خزاعی ، مکنی به ابی سفیان . محدث است .