کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خزاعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خزاعة
لغتنامه دهخدا
خزاعة. [ خ ُ ع َ ] (اِخ ) نام پادشاهی است که بعد از قحط به مکه آمد. (شرفنامه ٔ منیری ) : خزاعه بیامد چو او گشت خاک برنج و به بیداد و بی ترس و باک .فردوسی .
-
خزاعة
لغتنامه دهخدا
خزاعة. [ خ ُ ع َ ] (ع اِ) قطعه ٔ بریده از چیزی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خزاعة
لغتنامه دهخدا
خزاعة. [ خ ُ ع َ] (اِخ ) نام حی ای است از ازد و از آن جهت این قوم را خزاعه می گویند که ازد چون از مکه خارج شدند تا در دیگر شهرها پراکنده شوند قسمتی از قوم ازد از دیگران بریدند و در مکه اقامت کردند و به خزاعه مشهور شدند . رجوع شود به حدائق ص 136و عیون...
-
جستوجو در متن
-
غلائل
لغتنامه دهخدا
غلائل . [ غ ُ ءِ ] (اِخ ) شهری از شهرهای خزاعة. (منتهی الارب ). از بلاد خزاعه در حجاز است . (از معجم البلدان ) (تاج العروس ).
-
ثعلب
لغتنامه دهخدا
ثعلب . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) ابن عمرو. پدر خزاعة که بنی خزاعة جمله فرزندان اویند. (مجمل التواریخ و القصص ص 151 و 173).
-
بیضان
لغتنامه دهخدا
بیضان . [ ب َ ] (اِخ )آبی متعلق به خزاعة در برس . (از معجم ما استعجم ).
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش َ / ش ُ ] (اِخ ) آبی است مر بنی مصطلق را از خزاعة. (منتهی الارب ).
-
عقفان
لغتنامه دهخدا
عقفان . [ ع ُ ] (اِخ ) جایگاهی است در حجاز. (از معجم البلدان ) (از اقرب الموارد). || قبیله ای است از خزاعة. (از منتهی الارب ).
-
جعدة
لغتنامه دهخدا
جعدة. [ ج َ دَ ] (اِخ ) ابن عبدالعزی از بطنی از بطون خزاعة است . (از عقد الفرید ج 3 ص 333).
-
طارق
لغتنامه دهخدا
طارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن باهیة. ابن عبدربه او را شاعری از بطن خزاعه میشمارد. (عقدالفرید ج 3 ص 332).
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) بطنی است از خزاعة. و محل سکونت ایشان به شام بود. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 579).
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن مبارک ، مولای خزاعة. شاعری قلیل الشعر است . (از الفهرست ابن الندیم ).
-
خزاعی
لغتنامه دهخدا
خزاعی . [ خ ُ عی ی ] (ص نسبی ) منسوب به خزاعة که قبیله ای است از اعراب . (انساب سمعانی ).
-
خوزمة
لغتنامه دهخدا
خوزمة. [ خ َ زَ م َ ] (ع اِ) بزبان اعراب خزاعه گاو ماده است . (ناظم الاطباء).