کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خز
/xaz/
معنی
= خزیدن
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: خزید
بن حال: خز
دیکشنری
fur, furry
-
جستوجوی دقیق
-
خز
فرهنگ فارسی معین
(خَ زّ) (اِ.) جانوری است پستاندار و گوشتخوار شبیه سمور با دُمی دراز و پرمو و پوستی به رنگ قهوه ای یا خاکستری که بسیار گران بهاست .
-
خز
فرهنگ فارسی معین
(خَ زّ) [ ع . ] (اِ.) ابریشم ، پارچه ای که از ابریشم و پشم بافته باشند.
-
خز
لغتنامه دهخدا
خز. [ خ َ ] (اِ) بلندی بیرون ران . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : از بلندی و ز پهنی و بزرگی که نمودراست گفتی که نه شیر است هیونی است کلان مهره ٔ گردن چون تخم سپندان کردی بُختیی را که سر و دست زدی بر خز ران . حکیم ازرق...
-
خز
لغتنامه دهخدا
خز. [ خ َزز ] (ع اِ) جانوری است معروف که از پوست آن پوستین سازند. (برهان قاطع). جانوری مانند سمور که از پوست وی پوستین سازند. (ناظم الاطباء). ج ، خزوز. (منتهی الارب ). داود ضریر انطاکی می گوید: حیوانی است بحری چهارپای در حجم گربه ای که رنگش به سبزی ز...
-
خز
لغتنامه دهخدا
خز. [ خ َزز ] (ع مص ) خار بر سر دیوارنهادن تا کس برآمدن نتواند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). پرچین بردیوار نهادن . (از تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || به تیر و نیزه دوختن . (منتهی الارب )(از تاج العروس ...
-
خز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خزیدن) xaz = خزیدن
-
خز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خزّ] (زیستشناسی) xaz[z] پستانداری کوچک و گوشتخوار، از خانوادۀ سمور، با دم دراز و پرمو و پوست قهوهای یا خاکستری که در زمستان سفید میشود.۲. پوست گرانبهای این جانور که از آن لباس میدوزند.۳. [قدیمی، مجاز] نوعی پارچۀ ابریشمی که گاهی در ...
-
خز
دیکشنری فارسی به عربی
فراء
-
خز
واژهنامه آزاد
بی کلاس،د مده،قدیمی
-
واژههای مشابه
-
گوش خز
لغتنامه دهخدا
گوش خز. [ خ َ ] (اِ مرکب ) (از: گوش + خز، خزنده =گوش خزک ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جانوری است که آن را هزارپا میگویند. (برهان ). کرم هزارپا. (رشیدی ). هزارپا را گویند. (جهانگیری ). گوش خزه . گوش خزک . گوش خیزک . گوش سنب . گوشالنگ : گرچه صد ...
-
گوش خز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گوشخزک، گوشخزه› (زیستشناسی) gušxaz = هزارپا
-
لیف خز
لغتنامه دهخدا
لیف خز. [ ف ِ خ َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرز پوست خز : همان گرده ٔ نرم چون لیف خزکز او پخته شد گرده ٔ گرده پز.نظامی .
-
خرقه ٔ خز
لغتنامه دهخدا
خرقه ٔ خز. [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِخ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به «خرقه » شود.
-
خز ارطاقی
لغتنامه دهخدا
خز ارطاقی . [ خ َ زِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی خز بوده است : پنجاه تخت جامه ملون از جامه های تستری و سقلاطون عضدی و حله های فخری و خز ارطاقی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).