کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خر داغ می کنند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آنتیک خر
لغتنامه دهخدا
آنتیک خر. [ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه حرفتش خریدن آنتیک است .
-
پیره خر
لغتنامه دهخدا
پیره خر. [ رَ / رِخ َ ] (اِ مرکب ) پیرخر. خرپیر. خر بسیار سالخورده .
-
پیش خر
لغتنامه دهخدا
پیش خر. [ خ َ ] (نف مرکب ) که پیش خرد. که قبل از فرا رسیدن موعد بخریدن متاعی پردازد. || (مص مرخم ،اِ مرکب )پیش خریدن . خریدن چیزی قبل از آنکه موعد فروش فرا رسد. پیش خرید. خریدن چیزی پیش از مهیا شدن آن چیز.
-
حجه خر
لغتنامه دهخدا
حجه خر. [ ح َج ْ ج ِ خ َ ] (نف مرکب ) کسی که برای میت مستطیع وکیل انتخاب کند و حجه فروش را در برابر مزدی بحج فرستد.
-
دل خر
لغتنامه دهخدا
دل خر. [ دِ خ َ ] (نف مرکب ) دل خرنده . خرنده ٔ دل . خریدار دل . طالب دل : تو دل خر باش تامن جان فروشم تو ساقی باش تا من باده نوشم .نظامی .
-
دستان خر
لغتنامه دهخدا
دستان خر. [ دَ خ َ ] (نف مرکب ) دستان خرنده . گول خور.زودفریب . خریدار فریب و ترفند. ساده و زودباور. که به آسانی نیرنگ کسان خورد و ترفند کسان باور دارد.
-
قوچ خر
لغتنامه دهخدا
قوچ خر. [خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، سکنه ٔ آن 248 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
میخ خر
لغتنامه دهخدا
میخ خر. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد، واقع در 48هزارگزی جنوب باختری صالح آباد با 104 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
مخرقه خر
لغتنامه دهخدا
مخرقه خر. [ م َ رَ ق َ خ َ ] (نف مرکب ) خریدار مخرقه . مشتری دروغ . پذیرنده و باورکننده ٔ دروغ : آن زکال آب و سپندی که مرض دفع نکردهم بدان پیرزن مخرقه خر بازدهید.خاقانی .
-
نسیه خر
لغتنامه دهخدا
نسیه خر. [ ن َس ْ / ن ِس ْ ی َ / ی ِ خ َ ] (نف مرکب ) نسیه بر. که متاعی را به نسیه خرد. که قیمت کالا را بعداً پردازد : به نسیه میدهدآن را که نسیه خر نبود.سوزنی .
-
مال خر
لغتنامه دهخدا
مال خر. [ خ َ ] (نف مرکب ) کسی که شغلش خریدن اسب و استر و مانند آن است . (از فرهنگ فارسی معین ). || خریدار مال دزدی و اموال مسروقه . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
افلاس خر
لغتنامه دهخدا
افلاس خر. [ اِ خ َ ] (نف مرکب ) خریدار افلاس : افلاس خران جان فروشیم خزپاره کن و پلاس پوشیم .نظامی .
-
خان خر
لغتنامه دهخدا
خان خر. [ ن ِ خ َ ] (اِ مرکب ) کاروانسرای را گویند و آن را خان نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری ).
-
خراج خر
لغتنامه دهخدا
خراج خر. [ خ َ خ َ ] (اِ مرکب ) آوازی که از گلوی مردم یا گلو فشرده برآید. (از آنندراج ). شاید خراخر باشد. رجوع به خراخر در این لغت نامه شود.
-
خر بربط
لغتنامه دهخدا
خر بربط. [ خ َ رِ ب َب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرک ساز. خرک سازهای زهی چون تار و بربط و سه تار و امثال آن : گاو وعنبر فکن برهنه تن است خر بربط بریشمین افسار.خاقانی .