کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خر از پل گذشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گوش خر
لغتنامه دهخدا
گوش خر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) میلکی باشد که بدان گوش را بخارند. (جهانگیری ).رجوع به گوش خارک و گوش خرک شود. || نام جانوری است که در گوش درآید و مردم را بی آرام سازد و گاه باشد که بکشد ، و آن راگوش خرک و هزارپا نیز گویند. (جهانگیری چ هند). اما ظاهراً در ...
-
کوره خر
لغتنامه دهخدا
کوره خر. [ رَ / رِ خ َ ] (اِ مرکب ) گوزن . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
کوزه خر
لغتنامه دهخدا
کوزه خر. [ زَ / زِ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه کوزه خرد. خریدار کوزه . مشتری کوزه : ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کوکوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش .خیام .
-
خر شدن
واژگان مترادف و متضاد
احمق شدن، نادانشدن، حماقت کردن
-
خر کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. فریفتن، گولزدن ۲. خام کردن ۳. شیرینزبانی کردن، مداهنه کردن، چاپلوسی کردن، تملق گفتن (بهمنظور سوءاستفاده یا فریفتن)
-
آنتیک خر
فرهنگ واژههای سره
بن سالخر، سالی خر
-
بز خر
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ) (ص .) کسی که دنبال جنس ارزان و معامله های مناسب و پرسود می گردد.
-
خر کردن
فرهنگ فارسی معین
(خَ. کَ دَ) (مص م .) فریب دادن ، فریفتن .
-
نره خر
فرهنگ فارسی معین
( ~ خَ) (اِمر.) 1 - خر نر. 2 - مجازاً مرد درشت هیکل بی فرهنگ .
-
کله خر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خَ) (ص مر.) (عا.) احمق ، ابله .
-
مال خر
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (ص فا.) 1 - کسی که اموال دزدی شده را می خرد. 2 - کسی که شغلش خریدن اسب و استر و مانند آن است .
-
آنتیک خر
لغتنامه دهخدا
آنتیک خر. [ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه حرفتش خریدن آنتیک است .
-
پیره خر
لغتنامه دهخدا
پیره خر. [ رَ / رِخ َ ] (اِ مرکب ) پیرخر. خرپیر. خر بسیار سالخورده .
-
حجه خر
لغتنامه دهخدا
حجه خر. [ ح َج ْ ج ِ خ َ ] (نف مرکب ) کسی که برای میت مستطیع وکیل انتخاب کند و حجه فروش را در برابر مزدی بحج فرستد.
-
دل خر
لغتنامه دهخدا
دل خر. [ دِ خ َ ] (نف مرکب ) دل خرنده . خرنده ٔ دل . خریدار دل . طالب دل : تو دل خر باش تامن جان فروشم تو ساقی باش تا من باده نوشم .نظامی .