کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خر
لغتنامه دهخدا
خر. [خ ُرر ] (اِخ ) نام آبی است در دیار بنی کلب بن وبره درشام نزدیک جاسم ابن العدالاجداری و کلبی گفته است :و قد یکون کنابالخر مرتبعوالروض حیث تناهی مرتبع البقر.(از معجم البلدان ).
-
خر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xar] xar ۱. (زیستشناسی) جانوری چهارپا و کوچکتر از اسب با گوشهای دراز و یال کوتاه؛ الاغ؛ درازگوش.۲. درشت؛ بزرگ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خربط، خرپا، خرپشته، خرچنگ، خرسنگ، خرکمان، خرمهره.۳. (صفت) [مجاز] احمق.۴. [قدیمی، مجاز] جسم.〈 ...
-
خر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خریدن) xar ۱. = خریدن۲. خریدار؛ خرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خانهخر، مالخر، کهنهخر، گندمخر.
-
خر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خره، خرد› [قدیمی] xar[r] لجن؛ گلولای.
-
خر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] xer گلو.
-
خر
دیکشنری فارسی به عربی
احمق , حمار
-
خر
لهجه و گویش بختیاری
xar 1. خر؛ 2. قسمت محدب قاپ. خر دیزه xar diza:خرِ سیاهرنگ. خر زَردَه xar zarda:خر عنّابى پُررنگ. خر سُووزَه xar sowza:خر سفیدرنگ. خر میشَه xar miša:خر خاکسترىرنگ.
-
خر
واژهنامه آزاد
بزرگ.
-
خر
واژهنامه آزاد
علاوه بر معنای گریبان و گلو در لری، خِرّ در گویش لکی، و غِرّ در لری به معنی گرد، مدور، دایره وار و توپی شکل است.
-
خر
واژهنامه آزاد
(گنابادی) خُرْ؛ خود، خودت را.
-
واژههای مشابه
-
خَرَّ
فرهنگ واژگان قرآن
به خاک افتاد (از خرور به معني به خاک افتادن کلمه خر - به طوري که راغب گفته - به معناي افتادن و سقوطي است که صداي خرير از آن شنيده شود ، و خرير به معناي صداي آب ، باد ، و امثال آن است که از بالا به پايين ريخته شود . )
-
خُرْ
لهجه و گویش گنابادی
khor در گویش گنابادی یعنی خود ، خودت را
-
خِر
لهجه و گویش تهرانی
حلق،خرخره
-
خِرّ
لهجه و گویش تهرانی
زیر گلو،حلقوم
-
خر تو خر
فرهنگ فارسی معین
(خَ. خَ) (اِمر.) (عا.) هرج و مرج .