کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مفت خری
لهجه و گویش تهرانی
تقلب در خرید
-
خری برده رشان
لغتنامه دهخدا
خری برده رشان . [ خ َ ب َ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در چهل وپنج هزارگزی باختر مهاباد و دوهزارگزی خاور شوسه ٔ نقده به خانه . جلگه و معتدل و آب آن از رود آواجیر و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری...
-
بُز خری،بُز خرید
لهجه و گویش تهرانی
مفت خری
-
جستوجو در متن
-
خفرنج
لغتنامه دهخدا
خفرنج . [ خ َ رَ ] (اِ) کابوس . خفتک عبدالجنة. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به خفج در این لغت نامه شود. || (ص ) زشت و بد : خری بدنژادی خری بدطبیعت خری خفته بالا و خفرنج منظر. عمعق .کز کجا آوردمت ای بدنیت که از آن آید همی خفرنجیت .مولوی .
-
کنجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کنچه، کبچه، کیج› [قدیمی] konje ۱. خری که زیر دهانش ورم کرده باشد.۲. خر دمبریده.
-
سول
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = سور: اسب و استر و خری که خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده باشد.
-
عنک
لغتنامه دهخدا
عنک . [ ع َ ] (اِ) خری که پیشاپیش گله رود. (ناظم الاطباء).
-
خدره
لغتنامه دهخدا
خدره . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام ماده خری . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
خرکسی
لغتنامه دهخدا
خرکسی . [ خ َ ک ُ ] (حامص مرکب ) حماقت . ابلهی . کون خری . (آنندراج ).
-
خردخری
لغتنامه دهخدا
خردخری . [ خ ُ خ َ ] (حامص مرکب ) خرده خری . مقابل عمده خری . خرید عمده و بمقدار معتنی به نکردن از کالایی بلکه کم کم خریدن از آن کالا. مقابل خرده فروشی .
-
غلیس
لغتنامه دهخدا
غلیس . [ غ َ ] (اِخ ) از اعلام خران است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). من اعلام الحمر. علم است برای خری . (از اقرب الموارد).
-
هم لوح
لغتنامه دهخدا
هم لوح . [ هََ ل َ / لُو ] (ص مرکب ) دو کودک که لوح مکتب دارند و کنار هم نشینند : با آن پسران خردپیوندهم لوح نشسته و خری چند...نظامی .
-
هابع
لغتنامه دهخدا
هابع. [ ب ِ ] (ع ص ) خری که در رفتن گردن دراز کند. ج ، هوابع. (ناظم الاطباء).
-
گریوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: grīv] ‹ریوه› [قدیمی] garive تل؛ پشته؛ تپه؛ گردونۀ کوه: ◻︎ خری بر گریوه ز سرما بمرد / که از کاهلی جامه با خود نبرد (نظامی۵: ۸۱۸).
-
کنجه
فرهنگ فارسی معین
(کُ جَ یا جِ) (ص .) = کنج : 1 - خری که زیر دهانش ورم کرده باشد. 2 - خر دم بریده .