کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خریس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خریس
لغتنامه دهخدا
خریس . [ خ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در چهل هزارگزی جنوب بابل و فعلا مخروبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
واژههای همآوا
-
خریص
لغتنامه دهخدا
خریص . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) آب سرد. || آب گردآمده ٔ در پهنای خرمابن و جز آن . || آگنده . پر. || حوض فراخ مانندی که در آن آب ریزد. || کرانه ٔ جوی . || آداک دریا. || خلیج دریا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خریص
لغتنامه دهخدا
خریص . [ خ َ ] (ع ص ) خارص . خَرِص . نعت است از خَرَص . (از منتهی الارب ). رجوع به خَرَص شود.