کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غرور خریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) متکبرانه رفتار کردن .
-
سر خریدن
لغتنامه دهخدا
سر خریدن . [ س َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از فدیه دادن یعنی خویشتن را از کسی به مال بازخریدن اعم از آنکه آن شخص اسیر باشد یا زن از شوهر خویشتن را بازگیرد. (بهار عجم ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
شر خریدن
لغتنامه دهخدا
شر خریدن . [ ش َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) مدعایی را پیش از اثبات در محکمه ای با دادن وجهی قبول کردن و سود و زیان آن را به خود اختصاص دادن .
-
ناز خریدن
لغتنامه دهخدا
ناز خریدن . [ خ َدَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . تیمار داشتن : یتیم ار بگرید که نازش خرد؟وگر خشم گیرد که بارش برد؟ سعدی .|| تحمل ناز کردن . ناز کشیدن . رجوع به ناز شود.
-
نسیه خریدن
لغتنامه دهخدا
نسیه خریدن . [ ن َس ْ / ن ِس ْ ی َ / ی ِ خ َ دَ ] (مص مرکب ) نسیه بردن . نسیه گرفتن .
-
پس خریدن
لغتنامه دهخدا
پس خریدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) باز خریدن چیز فروخته ٔ خویش .
-
حج خریدن
لغتنامه دهخدا
حج خریدن . [ ح َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ثواب حج بدست آوردن . || کسی را در برابر مزدی برای انجام اعمال حج اجیر کردن . رجوع به حجه فروشی شود : حج خریدن در دیار عشق بازان رسم نیست هرکه مُرد اینجا برای او شهادت میخرند.صائب (از آنندراج ).
-
خون خریدن
لغتنامه دهخدا
خون خریدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) جان خود را از کشته شدن با پرداخت پولی رهانیدن .(از آنندراج ): فلانی با پرداخت وجهی خون مرا خرید.
-
باز خریدن
دیکشنری فارسی به عربی
خلص
-
پس خریدن
لهجه و گویش تهرانی
باز خریدن
-
اوجلات خریدن
واژهنامه آزاد
(aovjalat)یعنی زندگی
-
خون کسی را خریدن
لغتنامه دهخدا
خون کسی را خریدن . [ ن ِ ک َ خ َ دَ ](مص مرکب ) فدیه بجان کسی دادن . پول دادن و جان کسی را خریدن . || کسی را از رنجی راحت کردن .
-
ازادی کسی یاچیزی را خریدن
دیکشنری فارسی به عربی
فدية
-
جستوجو در متن
-
خرید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، بن ماضی خریدن) [مقابلِ فروش] xarid = خریدن〈 خریدوفروش: خریدن و فروختن.
-
بازخریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹بازخرید کردن› bāzxaridan ۱. از نو خریدن؛ دوباره خریدن؛ چیز فروخته را دوباره خریدن.۲. کسی را او را با دادن پول از قیدوبند یا اسیری رهانیدن.