کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرگاه مه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
وثاق
لغتنامه دهخدا
وثاق . [ وُ ] (اِ) خانه . (کشف ) (لطایف ) (غیاث اللغات ). حجره و سرا. این کلمه که در نظم و نثر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان کنند و به کسر واو خوانند، کلمه ٔ ترکی است به ضم واو. در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق میگ...
-
تمکین
لغتنامه دهخدا
تمکین . [ ت َ ] (ع مص ) دست دادن . || جای دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). جای دادن و پابرجا کردن . (غیاث اللغات ). پای بر جای کردن و توانا و قادر گردانیدن برچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قادر و مسلط گردانیدن کسی را بر چیزی . ...
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ُه ْ ] (اِ) مخفف کوه ، که عربان جبل گویند. (برهان ) (آنندراج ). کوه و جبل . (ناظم الاطباء) : برکه و بالا چو چه ؟ همچون عقاب اندر هوابر تریوه راه چون چه ؟ همچو در صحرا شمال . شهید (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).ز چرخ اختر از بیم دیوانه دیوزمی...
-
طرب
لغتنامه دهخدا
طرب . [ طَ رَ ] (ع اِمص ) شادمانی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). فرح . فیریدگی . کروز. کروژ.نشاط. رامش . خوشی . خوشدلی . سرور. نشاط کردن و شاد شدن و شادی و نشاط و با لفظ کردن مستعمل : با دوست به خرگاه طرب کردن عُشاق خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزار. امی...
-
اکنون
لغتنامه دهخدا
اکنون . [ اَ ] (ق ) الحال و این زمان . (برهان ). حالا و کنون و الحال و در این وقت و این زمان . (ناظم الاطباء). به معنی الحال و این زمان است و ایدر و الحال و فی الحال ودمان و الان و بالفعل و اینک و همینک از مترادفات آن است . (از آنندراج ). این وقت . (...
-
مینا
لغتنامه دهخدا
مینا. (اِ) آبگینه . (ناظم الاطباء) (برهان ) (منتهی الارب ) (صحاح الفرس ) (آنندراج ). شیشه . آبگینه . (فرهنگ نظام ). آبگینه ٔ سپید. (ناظم الاطباء). زجاج ابیض . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ، ذیل کلمه ٔ حجل ). میناء. (منتهی الارب ) : میان اندرون خانه ٔ رنگ رنگ...
-
رونده
لغتنامه دهخدا
رونده . [ رَ وَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از رفتن . آنکه رود. راهی . آنکه راه رود. (فرهنگ فارسی معین ). عموم روندگان را نیز گویند چه پیاده چه سواره چه اسب و چه استر. (انجمن آرا) (آنندراج ). روان شونده . (یادداشت مؤلف ). ماشی . (منتهی الارب ) : چه چی...
-
ارسال المثل
لغتنامه دهخدا
ارسال المثل . [ اِ لُل ْ م َ ث َ ] (ع اِ مرکب ) (از صنایع بدیعی ) یکی از جمله ٔ بلاغت آن است که شاعر اندر بیت حکمتی گوید، آن به راه مثل بود، چنانکه عنصری گوید (مجتث ):گناه دشمن پوشد چو چیره گشت بعفوبچیرگی در، عفو از شمایل حکماست عجب مدار ز من گر مدیح...
-
داه
لغتنامه دهخدا
داه . (اِ) کنیزک . (برهان ) (غیاث ). امه . خدمتکار کنیز. مولاة. جاریه . وصیفه . خادمه . پرستار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (برهان ). مقابل بنده . مقابل عبد. دَدَه . پرستار چون زن باشد. قثام . ام دفار. دفار. رغال . معز. کهداء. (منتهی الارب ). کنیزی...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ِ ] (اِ) دور و حوالی . اطراف . (از برهان ). گرد و فراهم ودور چیزی . (آنندراج ). پیرامون . پیرامن : زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردارنگر نگردی از گرد او که گرم آیی .شهید.تا کی دوم از گرد درِ توکاندر تو نمی بینم چربو. شهید.ای لک ار ناز خواهی و ن...
-
صحن
لغتنامه دهخدا
صحن . [ ص َ ] (ع اِ)میان سرای و ساحت آن . قَرعاء. (منتهی الارب ). میان سرای . (مهذب الاسماء). صحن خانه . صحن سرای . باعة الدّار. (منتهی الارب ). ساحت دار. ج ، صُحون : صفه سخت و بلند و پهناور خرد بالا مشرف بر باغ و در پیش حوض بزرگ و صحنی فراخ . (تاریخ...
-
منجوق
لغتنامه دهخدا
منجوق . [ م َ / م ُ ] (اِ) ماهچه ٔ علم و چتر... معلوم نشد که این لفظ ترکی است یا فارسی ، چون قاف دارد ظاهر می شود فارسی است . (فرهنگ رشیدی ). ماهچه ٔ علم و چتر و آن چیزی می باشد که از زر و سیم و غیره راست کرده بر سر علم لشکر و غیره می نهند و این لفظ ...
-
گاه
لغتنامه دهخدا
گاه . (اِ) سریر. تخت آراسته ٔ پادشاهان را. (صحاح الفرس ). تخت پادشاهان . (جهانگیری ) کرسی . (مهذب الاسماء). اورنگ . صندلی . عرش : بهرام آنگهی که بخشم افتی بر گاه اورمزد درافشانی . دقیقی .ز گنجه چون بسعادت نهاد روی براه فلک سپرد بدو گنج و ملک و افسر و...
-
خرمن
لغتنامه دهخدا
خرمن . [ خ َ / خ ِ م َ ] (اِ) کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند. (نسخه ای از اسدی ). قبه ٔ غله و گل و خاک بود. (نسخه ای از اسدی ). توده ٔ گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند. (صحاح الفرس ). خوشه های غله راگویند که از بعد از درو کردن توده سازند و هنوز ...
-
نغز
لغتنامه دهخدا
نغز.[ ن َ ] (ص ) خوب . نیک . نیکو. (برهان قاطع). چیزی نیکو و زیبا و بدیع و عجب از نیکوئی . هر چیز عجیب از نیکوئی . (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی ). هر چیزی عجیب و بدیع که دیدنش خوش آید. (برهان قاطع) : یکی نغز گردون چوبین بساخت به گرد اندرش تیغها در نش...