کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرکمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خرکمان
/xarkamān/
معنی
۱. کمان بزرگ.
۲. تلهای شبیه کمان که در مسیر جانوران و زیر خاک قرار میدادند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرکمان
لغتنامه دهخدا
خرکمان . [خ َ ک َ ] (اِ مرکب ) کمان بزرگ . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). کمان . (از شرفنامه ٔ منیری ). || افزاری که کمان گران کمان حلقه را بدان چله کنند و آن دو پارچه چوب است که اندک خمی دارد. (از برهان قاطع)...
-
خرکمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xarkamān ۱. کمان بزرگ.۲. تلهای شبیه کمان که در مسیر جانوران و زیر خاک قرار میدادند.
-
جستوجو در متن
-
گوژپشتی
لغتنامه دهخدا
گوژپشتی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) صفت گوژپشت . خمیدگی . انحناء. دوتویی . گوژی : تنی چون خرکمان از گوژپشتی بر او پشتی چو کیمخت از درشتی .نظامی .
-
مریم زاد
لغتنامه دهخدا
مریم زاد. [ م َرْ ی َ ] (ن مف مرکب ) زاده و همانند مریم . آنکه بکر باشد و مانند مریم عذرا بچه آورد : ز امتحان طبع مریم زاد بر چرخ دوم تیر عیسی نطق را در خرکمان آورده ام .خاقانی (دیوان ص 258).
-
خر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xar] xar ۱. (زیستشناسی) جانوری چهارپا و کوچکتر از اسب با گوشهای دراز و یال کوتاه؛ الاغ؛ درازگوش.۲. درشت؛ بزرگ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خربط، خرپا، خرپشته، خرچنگ، خرسنگ، خرکمان، خرمهره.۳. (صفت) [مجاز] احمق.۴. [قدیمی، مجاز] جسم.〈 ...
-
کمان گر
لغتنامه دهخدا
کمان گر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ) کمان ساز و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). معرب آن قمنجر. کمان ساز. (فرهنگ فارسی معین ). قمنجر. مُقَمجِر. (المعرّب جوالیقی ، ص 253). قواس . (دهار). آنکه کمانها راست کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دو دستش چنان چون...