کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خروه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خروه
/xoruh/
معنی
= خروس: ◻︎ شب از حملهٴ روز گردد ستوه / شود پرّ زاغش چو پر خروه (عنصری: ۳۶۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خروه
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِ.) 1 - خروس . 2 - تاج خروس .
-
خروه
لغتنامه دهخدا
خروه . [ خ ُ ] (اِ) خروس که بعربی آنرا دیک گویند. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) (از ناظم الاطباء). خروز. خرو. خروی . مرغ سحر. خره . (یادداشت بخط مؤلف ) : تو نزد همه چو ماکیانی اکنون ت...
-
خروه
لغتنامه دهخدا
خروه . [ خ ُرْ وِ ] (اِخ )دهی است از دهستان مایوان بخش حومه ٔ شهرستان قوچان ،واقع در چهل وسه هزارگزی جنوب باختری قوچان و پانزده هزارگزی جنوب باختری شوسه ٔ قدیمی قوچان به شیروان . کوهستانی و معتدل . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و سیب زمینی و شغل اهال...
-
خروه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] xoruh = خروس: ◻︎ شب از حملهٴ روز گردد ستوه / شود پرّ زاغش چو پر خروه (عنصری: ۳۶۱).
-
واژههای مشابه
-
خروة
لغتنامه دهخدا
خروة. [ خ ُرْ وَ ] (ع اِ) سوراخ . (ازمنتهی الارب ). منه : خروةالفأس ؛ سوراخ تبر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خُروات .
-
سنگ خروه
لغتنامه دهخدا
سنگ خروه . [ س َ گ ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به سنگ خروس شود.
-
جستوجو در متن
-
دیک
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) خروس ، خروه .
-
خره
فرهنگ فارسی معین
(خُ رُ) (اِ.) = خروه : خروس .
-
خرات
لغتنامه دهخدا
خرات . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خروة. (از ناظم الاطباء).
-
ذال
لغتنامه دهخدا
ذال . (ع اِ) خوج خروه . تاج خروس . خود خروه . عرف الدیک . و آن گوشتپاره ای سرخ است که بر سر خروس بود. فش خروس . (قاض یخان بدر محمد دهار).
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) صاحبی . در لغت نامه ٔ اسدی بیت ذیل از او شاهد کلمه ٔ حُودِ خروه آمده است :ای خواجه چرا جدا شدستی ز گروه چونان که ز جمع تره ها حُودِ خروه .
-
ابوسلمان
لغتنامه دهخدا
ابوسلمان . [ اَ س َ ] (ع اِ مرکب ) خروس . خُروه . ابوالیقظان . ابوبرائل . ابوسلیمان . دیک . || قسمی جُعل . (المزهر).
-
ابوسلیمان
لغتنامه دهخدا
ابوسلیمان . [ اَ س ُ ل َ ] (ع اِ مرکب ) خروه . (مهذب الاسماء).خروس . دیک . ابوالیقظان . ابوبرائل . ابوسلمان . گال .