کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خروش زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بزدن
لغتنامه دهخدا
بزدن . [ ب ِ زَ دَ ] (مص ) (از: ب + زدن ) زدن . (یادداشت دهخدا). || نواختن سازی ؛ ضرب ، دهل ، طبل . دمیدن در ذوات الریح . (یادداشت بخط دهخدا) : بزد نای روئین و روئینه خم خروش آمد و ناله ٔ گاودم . فردوسی (از فرهنگ اسدی ).|| بزدن کاروان ؛ کالا و درم و ...
-
cry
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گریه کردن، گریه، فریاد، بانگ، ناله، خروش، غریو، زاری، ضجه، عجز، فریاد زدن، بانگ زدن، داد زدن، صدا کردن، خروش برآوردن، خروشیدن، مصوت کردن
-
shouted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فریاد زد:، فریاد زدن، جیغ زدن، داد زدن، فریاد کردن، مصوت کردن، خروش برآوردن، خروشیدن
-
cries
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گریه می کند، گریه، فریاد، بانگ، ناله، خروش، غریو، زاری، ضجه، عجز، گریه کردن، فریاد زدن، بانگ زدن، داد زدن، صدا کردن، خروش برآوردن، خروشیدن، مصوت کردن
-
shout
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فریاد، داد، جیغ، فغان، فریاد زدن، جیغ زدن، داد زدن، فریاد کردن، مصوت کردن، خروش برآوردن، خروشیدن
-
cried
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گریه کرد، گریه کردن، فریاد زدن، بانگ زدن، داد زدن، صدا کردن، خروش برآوردن، خروشیدن، مصوت کردن
-
بکاء
دیکشنری عربی به فارسی
فرياد زدن , داد زدن , گريه کردن , صدا کردن , فرياد , گريه , خروش , بانگ , بانگ زدن , جار زننده , اشکار , گريان , مبرم
-
shouts
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فریاد می زند، فریاد، داد، جیغ، فغان، فریاد زدن، جیغ زدن، داد زدن، فریاد کردن، مصوت کردن، خروش برآوردن، خروشیدن
-
زيير
دیکشنری عربی به فارسی
خروش , خروشيدن , غرش کردن , غريدن , داد زدن , داد کشيدن
-
خروشیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بانگبرآوردن، خروش برآوردن، فریاد کردن، بانگزدن، فریاد زدن، داد زدن، داد کشیدن، نعره زدن، ۲. زاری کردن، ضجه کشیدن، بهفغانآمدن ۳. خروشان شدن ۴. بهتلاطمآمدن، متلاطم شدن
-
simmering
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جوش زدن، بجوش و خروش آمدن، نیم جوش کردن، بجوش آمدن، اهسته جوشیدن
-
popple
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پاپا، تلاطم آب، خروش اب، قلیان کردن، قل قل یا جوش زدن اب
-
popples
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پاپ ها، تلاطم آب، خروش اب، قلیان کردن، قل قل یا جوش زدن اب
-
roar
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سر و صدا، غرش، صدا، خروش، بانگ، غریو، توف، خروشیدن، غرش کردن، غریدن، داد زدن، داد کشیدن، خرناس کشیدن
-
roars
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سر و صدا، غرش، صدا، خروش، بانگ، غریو، توف، خروشیدن، غرش کردن، غریدن، داد زدن، داد کشیدن، خرناس کشیدن