کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خروشنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خروشنده
لغتنامه دهخدا
خروشنده . [ خ ُ ش َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه می خروشد : غم عاشقی ناچشیده ولیکن خروشنده چون عاشق ازناتوانی . فرخی .هَلِع؛ خروشنده از ناشکیبایی . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
غریونده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] qarivande خروشنده؛ فریادکننده.
-
غرنده
واژگان مترادف و متضاد
خروشان، خروشنده، غران
-
دمان
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص .) خروشنده ، غرنده .
-
خروشندگی
لغتنامه دهخدا
خروشندگی . [ خ ُ ش َ دَ / دِ ] (حامص )عمل خروشنده . حالت خروشنده . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
دمان
واژگان مترادف و متضاد
خروشان، خشمگین، خروشنده، غضبناک، مهیب، هار، هولناک
-
خروشان
فرهنگ نامها
(تلفظ: xorušān) آن که خروش بر میآورد ، خروشنده ؛ (به مجاز) پر تلاطم و پر سر و صدا و جوشان.
-
خروشان
واژگان مترادف و متضاد
۱. زاریکنان، غلغلهکنان، خروشنده، غوغاکنان، فریادکنان، نالان ۲. پرخروش، پرتلاطم، متلاطم ≠ آرام
-
دمنده
فرهنگ فارسی معین
(دَ مَ دِ)(ص فا.)1 - فوت کننده .2 - وزنده ، خروشنده . 3 - نمو کننده .
-
خروشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xorušān ۱. خروشنده.۲. (قید) در حال جوشوخروش و خروشیدن.۳. [مجاز] جوشان.
-
هلع
لغتنامه دهخدا
هلع. [ هََ ل ِ ] (ع ص ) خروشنده از ناشکیبائی . (منتهی الارب ). سخت جزع کننده . (اقرب الموارد). || نیک آزمند. (منتهی الارب ).
-
کوچکک
لغتنامه دهخدا
کوچکک . [ چ َ / چ ِ ک َ ] (ص مصغر) سخت کوچک . بسیار کوچک : خروشنده از جای بجهد دژم مر این کوچکک را بدرد ز هم .اسدی (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 453).
-
ضاج
لغتنامه دهخدا
ضاج . [ ضاج ج ] (ع ص ) خروشنده و کسی که آواز بلند کند، و فی الحدیث : عبروا ضاجین ؛ ای رافعین اصواتهم بالتلبیة. (منتهی الارب ). || (مص ) بانگ کردن . || دلتنگی نمودن . (زوزنی ).
-
دمنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) damande ۱. کسی که باد در چیزی بدمد؛ بادکننده.۲. وزنده.۳. [قدیمی، مجاز] خروشنده؛ خشمگین: ◻︎ بزد دست سهراب چون پیل مست / چو شیر دمنده ز جا دربجست (فردوسی: ۲/۱۸۲ حاشیه).۴. از دمیدن.