کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خروشان کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خروشان کردن
لغتنامه دهخدا
خروشان کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بفریاد درآوردن : به آوردگه بر سرافشان کنیم همه لشکر گو خروشان کنیم .فردوسی .
-
خروشان کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ابتلع
-
واژههای مشابه
-
roaring forties
چهلگان خروشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] واژۀ دریایی رایج برای منطقۀ توفانی اقیانوسی بین عرضهای جغرافیایی 40 و 50 درجه
-
خروشان رفتن
لغتنامه دهخدا
خروشان رفتن . [ خ ُ رو رَ ت َ ] (مص مرکب ) با خروش رفتن . با فریاد رفتن : بدانست ماهوی از قلبگاه خروشان برفت از میان سپاه .فردوسی .
-
خروشان دز
لغتنامه دهخدا
خروشان دز. [ خ ُ دِ ](اِخ ) نام رودیست بخوزستان . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
whitewater rafting
کلکرانی در آبهای خروشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← کلکرانی
-
جستوجو در متن
-
گوهرافشان کردن
لغتنامه دهخدا
گوهرافشان کردن . [ گ َ / گُو هََ اَ ک َ دَ ](مص مرکب ) گوهر پاشیدن . گوهر پخش کردن : به رزم آسمان را خروشان کندچو بزم آیدش گوهرافشان کند.فردوسی .
-
ابتلع
دیکشنری عربی به فارسی
غرق کردن در , غوطه ورساختن , توي چيزي فروبردن , فراگرفتن , خروشان کردن , حريصانه خوردن , تند خوردن , قورت دادن , صداي بوقلمون در اوردن , به شکم فرو بردن , در هيختن
-
سرافشان کردن
لغتنامه دهخدا
سرافشان کردن . [ س َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر انداختن . قطع کردن و جدا کردن سر : برآریم گرد از کمینگاهشان سرافشان کنیم از بر ماهشان . فردوسی .سپه را همه دل خروشان کنیم به آوردگه بر سرافشان کنیم .فردوسی .
-
خروشیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بانگبرآوردن، خروش برآوردن، فریاد کردن، بانگزدن، فریاد زدن، داد زدن، داد کشیدن، نعره زدن، ۲. زاری کردن، ضجه کشیدن، بهفغانآمدن ۳. خروشان شدن ۴. بهتلاطمآمدن، متلاطم شدن
-
ویله کردن
لغتنامه دهخدا
ویله کردن . [ وَ / وِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ویله زدن . بانگ برزدن . نعره برآوردن : به بالا برآمد جهانجوی مردچو رعد خروشان یکی ویله کرد.فردوسی .
-
افشان کردن
لغتنامه دهخدا
افشان کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده کردن . متفرق ساختن : برزم آسمان را خروشان کندچو بزم آیدش گوهر افشان کند. فردوسی .خم آرد ز بالای او سروبن در افشان کند چون سراید سخن . فردوسی .تا که شاخ افشان کند هر لحظه بادبر سرت دایم بریزد نقل و زاد. مو...
-
کج بحثی
لغتنامه دهخدا
کج بحثی . [ ک َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل کج بحث . یاوه گویی و نامعقولی در مباحثه . (ناظم الاطباء). خطا رفتن در مباحثه و یاوه گویی . (فرهنگ فارسی معین ) : خروشان از کجک دیدم چو فیلان را یقینم شدکه عاجز می توان کردن بکج بحثی فلاطون را.میرزا معزفطرت .