کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خروار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خروار
/xarvār/
معنی
۱. واحد سنتی اندازهگیری وزن، برابر با مقدار باری که یک خر میتوان حمل کند.
۲. واحد اندازهگیری وزن، برابر با ۳۰۰ کیلوگرم.
۳. [قدیمی] مقدار زیاد.
۴. (صفت) خرمانند؛ مانند خر؛ شبیه خر: ◻︎ نیک نگه کن به تن خویش دَر / باز شو از سیرت خروار خویش (ناصرخسرو: ۱۷۸).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سیصد کیلو، یکسومتن
۲. یک بار خر
۳. یکعالم، مقدارزیاد
۴. مانند خر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خروار
واژگان مترادف و متضاد
۱. سیصد کیلو، یکسومتن ۲. یک بار خر ۳. یکعالم، مقدارزیاد ۴. مانند خر
-
خروار
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) 1 - آن مقدار بار که بر پشت خر حمل کنند. 2 - واحدی است برای وزن .
-
خروار
لغتنامه دهخدا
خروار. [ خ َرْ ] (اِ مرکب ) توده چیزی که بقدر بلندی جسم خر، یا آنکه چیزی که در بار بقدر برداشتن خر باشد یعنی خر آنرا تواند برداشت ، یا آنکه «وار» دراصل بار بوده بقلب اضافت یعنی بار خر و بدین تقدیر باری که معتاد برداشتن خر باشد، یا آنکه خر بمعنی کلان ...
-
خروار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xarvār ۱. واحد سنتی اندازهگیری وزن، برابر با مقدار باری که یک خر میتوان حمل کند.۲. واحد اندازهگیری وزن، برابر با ۳۰۰ کیلوگرم.۳. [قدیمی] مقدار زیاد.۴. (صفت) خرمانند؛ مانند خر؛ شبیه خر: ◻︎ نیک نگه کن به تن خویش دَر / باز شو از سیرت خروار خویش ...
-
خروار
لهجه و گویش تهرانی
سیصد کیلو
-
واژههای مشابه
-
یک خروار
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: yexarvâr طاری: yexarvâr طامه ای: ixarvâr طرقی: yakxarvâr کشه ای: itâxarvâr نطنزی: itâxarvâr
-
سالار هفت خروار کوس
لغتنامه دهخدا
سالار هفت خروار کوس . [ رِ هََ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ).
-
جو و خروار
فرهنگ گنجواژه
ریز و درشت.
-
جستوجو در متن
-
بارِ الاغی
لهجه و گویش تهرانی
یک خروار
-
خَلوار
لهجه و گویش بختیاری
xalvâr خروار.
-
خرواری
لغتنامه دهخدا
خرواری . [ خ َرْ ] (اِ) خروار. یک خروار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
تن
واژگان مترادف و متضاد
سه خروار، هزارکیلو
-
تای
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - لای . 2 - فرد. 3 - نصف خروار.