کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرنق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرنق
لغتنامه دهخدا
خرنق . [ خ َ ن َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان نراق بخش دلیجان شهرستان محلات ، واقع در 12هزارگزی جنوب خاور دلیجان ، 2هزارگزی خاور راه شوسه ٔ اصفهان . واقع در دامنه و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
خرنق
لغتنامه دهخدا
خرنق . [ خ َ ن َ ] (اِخ ) دهی بوده است از توابع انار. (تاریخ قم ص 137).
-
خرنق
لغتنامه دهخدا
خرنق . [ خ ِ ن ِ ] (اِخ ) دختر بدربن هفان و خواهر طرفةبن العبد از طرف مادر. او را اشعار بسیار درباره ٔ برادر و شوهرش است و جز پنجاه واندی بیت چیزی از او بدست نیست و استاد اب لویس شیخو آنرا جمع کرده است . (از معجم المطبوعات ).
-
خرنق
لغتنامه دهخدا
خرنق . [ خ ِ ن ِ ] (اِخ ) لقب سعیدبن ثابت انصاری است . (از منتهی الارب ).
-
خرنق
لغتنامه دهخدا
خرنق . [ خ ِ ن ِ ] (اِخ ) نام جایگاهی است بین مکه و بصره . (از معجم البلدان ).
-
خرنق
لغتنامه دهخدا
خرنق . [ خ ِ ن ِ ] (ع اِ) خرگوش بچه ٔ جوان . بچه ٔ خرگوش . (از منتهی الارب ). ج ، خَرانِق . (مهذب الاسماء). || استادنگاه آب . آبگیر. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
خرانق
لغتنامه دهخدا
خرانق . [ خ َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ خِرنِق ، خرگوش بچه ٔ جوان و بچه ٔ خرگوش . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به خرنق در این لغت نامه شود.
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن خِرنِق . وی از کسانی است که علی بن ابی طالب را دید. احمدبن عبیدالخزاعی از ابی عبداﷲ الهذیلی از خالدبن خرنق حدیث کرد و گفت علی بن ابی طالب را دیدم که از صفین باز می گشت ... و هو ابیض الرأس عظیم البطن . (از ذکر اخبار اصفهان ج ...
-
قلاب
لغتنامه دهخدا
قلاب . [ ق ُ ] (اِخ ) کوهی است در دیار بنی اسد.بشربن عمروبن مرند در آن به قتل رسید. خرنق دختر هفان بن بدر درباره ٔ آن اشعاری دارد. (معجم البلدان ).
-
استادنگاه
لغتنامه دهخدا
استادنگاه . [اِ دَ ] (اِ مرکب ) ایستادنگاه . جای اِستادن . موقف : جیاءة؛ استادنگاه آب . جیه ؛ استادنگاه آب . جئه ؛ استادنگاه آب . خرنق ؛ استادنگاه آب . تنور؛ استادنگاه آب . وادی . جائزه ؛ استادنگاه آب کش بر چاه . (منتهی الارب ).
-
خرگوش
لغتنامه دهخدا
خرگوش . [ خ َ ] (اِ مرکب ) جانوریست معروف . گویند ماده ٔ او را مانند زنان حیض آید. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). حیوانی وحشی که گوشهای دراز دارد. (ناظم الاطباء). ابوخداش . ابوخرانق . ابوعروة. ابوبنهان . ارنب . اصمع. حَوْشَب . درماء. در...