کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرنای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خرنای
/xarnāy/
معنی
= کرنا
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرنای
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِ.) 1 - کرنای . 2 - لحن و سرودی از موسیقی قدیم .
-
خرنای
لغتنامه دهخدا
خرنای . [ خ َ ] (اِ) شیپور.سپیدمهره . سپیدمهره ٔ ترسایان . (یادداشت بخط مؤلف ).کرنای . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) : پای کوبد سر پرچم چو زند گام براه جنگ شیر علم و لحن سرود خرنای . سیف اسفرنگی (از جهانگیری ).اندر آن روز که مشاطه ٔ تأیید ظفرشده ا...
-
خرنای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] xarnāy = کرنا
-
جستوجو در متن
-
کارنای
لغتنامه دهخدا
کارنای . (اِ) کرنا. کرنای (بتخفیف راء و نیز بتشدید آن ). کره نای . خرنای . ظاهراً از: کر (= کار بمعنی جنگ ) + نای (نای جنگی ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین : کرنا و کرنای ). مرکب از «کار» بمعنی جنگ و «نای » بمعنی شیپور. (از ایران باستان ص 1467). و ن...
-
کرنا
لغتنامه دهخدا
کرنا. [ک َ ] (اِ مرکب ) کرنای . کرنی . نای که برای شنواندن مردم کر بکار رود. سماعه . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). کره نای . خرنای . نوعی نفیر دراز که در قدیم در رزم بکار می رفت و اینک در ولایات شمالی ایران (مخصوصاً گیلان ) به هن...
-
کرنای
لغتنامه دهخدا
کرنای . [ ک َ ] (اِ مرکب ) آلت شنیدن کران . (یادداشت مؤلف ). || کرنا. نای بزرگ که آن را می نوازند و این مبدل به خرنای است و خربمعنی بزرگ و کلان بسیار مستعمل است . (آنندراج ). نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). شیپور. بوق . بوق جنگی . (لغت شاهنامه ) : برف...
-
سپیدمهره
لغتنامه دهخدا
سپیدمهره . [ س َ / س ِ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) از ذوات النفخ . نوعی بوق . شیپور. خرنای [ کرنای ]، هنگام رزم زنندش : نفخوا فی الحلزون الملتوی الذی یسمونه شنگ و بالفارسیه سپیدمهره است که آن را چون بوق بزنند و آن را سنبک خوانند. (حدود العالم ص 65).بدان...
-
گاودم
لغتنامه دهخدا
گاودم . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنچه بشکل دُم ِ گاو باشد : سیه چشم و بور ابرش و گاودم سیه خایه و تند و پولادسم . فردوسی [ در وصف رخش رستم ]. || نفیر. که برادر کوچک کرنا است و بعضی گویند کرنا است و به عربی بوق خوانند. (برهان ). نفیر که در جنگ نوازن...
-
خر
لغتنامه دهخدا
خر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیش...