کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرمچهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُ ] (ع اِ) پشته و یا بینی کوه که جدا شده باشد از دیگری . || دماغه . (از لسان العرب )(از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (منتهی الارب ).
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُ رَ ] (ص ) مخفف خُرّم . خندان . خوشوقت . شادمان . (از ناظم الاطباء) : خرم میزی که تا سبزی برآید. (ویس و رامین ).از تیغ او ولایت بدخواه او خراب از رای او ولایت احباب او خرم . فرخی .چرا نه مردم عاقل چنان بود که بعمرچو دردسر رسدش مردمان دژم گ...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) پهلوان . نام یکی از فرماندهان بزمان شاه شجاع و امیر مبارزالدین از سلسله ٔ آل مظفر. رجوع به ص 171، 218، 214 تاریخ عصر حافظ ج 1 و ص 701، 712 و 721 تاریخ گزیده چ لیدن شود.
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش کوهپایه ٔ شهرستان اصفهان ، واقع در 35هزارگزی جنوب باختری کوهپایه و 25هزارگزی جنوب جاده ٔ یزد.آب از زاینده رود و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاسرخ بخش کدکن ، سر راه مالرو عمومی کدکن برباطسنگ . این ده در دامنه ٔ کوه قرار دارد با آب و هوای معتدل . آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و محصول باغی . شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی . راه آ...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) لقب پدر حسین بن ادریس حافظ است . (منتهی الارب ).
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) نام روستائیست به جنب اردبیل . (معجم البلدان ). مولد بابک خرم دین در این قریه اتفاق افتاد و خرمیه اصحاب بابک منسوب به این ناحیه می باشند. در منتهی الارب این ده از دههای فارس آمده است ولی صحیح قول یاقوت در مرآت البلدان می باشد...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان آل بابر در هندوستان است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُرْ رَ ] (ص ) شادمان ، خوشوقت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مسرور. دلخوش . شاد. (ناظم الاطباء). شاداب . سرزنده . مقابل نژند. باطراوت . (یادداشت بخط مؤلف ). بَش ّ : باز تو بی رنج باش و جان تو خرم با نی و با رود با نبیذ فنار...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُرْ رَ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش کوهپایه ٔشهرستان اصفهان واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری آخوره . آب آن از چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
خرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) xarm = اخرم
-
خرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: xurram] xorram ۱. شاد؛ شادمان.۲. خوش.۳. تازه و شاداب.
-
خرم
دیکشنری فارسی به عربی
اخضر , جديد , لطيف
-
چهر بر چهر نهادن
لغتنامه دهخدا
چهر بر چهر نهادن . [ چ ِ ب َ چ ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رخساره به رخساره نهادن . صورت روی صورت نهادن : بشد چهر بر چهر خسرو نهادگذشته سخن ها همه کرد یاد.فردوسی .
-
کوه چهر
لغتنامه دهخدا
کوه چهر. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ریز که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).