کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرمچهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرمچهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: xorram čehr) گشاده رو ، خنده رو ، شاداب و با طراوت ؛ (به مجاز) زیبا رو .
-
واژههای مشابه
-
چهر
واژگان مترادف و متضاد
۱. چهره، رخسار، رخ، رو، سیما، صورت، وجه ۲. اصل، نژاد ۳. شخصیت
-
چهر
فرهنگ فارسی معین
(چِ) (اِ.) روی ، صورت .
-
چهر
لغتنامه دهخدا
چهر. [ چ ِ ] (اِ) چهره . (از شرفنامه ٔمنیری ). صورت (دهار). روی را گویند که به عربی وجه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). دورخ . دو رخسار. رخ . رخسار. رخساره . رو. روی . سیما. صورت . طلعت . عارض . عذار.قدام . لقاء. منظر. منظره . وجه . (یادداشت مؤلف ). ای...
-
چهر
لغتنامه دهخدا
چهر. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربخش هرسین شهرستان کرمانشاهان . در 18هزارگزی باختر هرسین و هزارگزی باختر راه شوسه ٔ هرسین به کرمانشاه واقع است ، 628 تن سکنه دارد. از چشمه ٔ مهم آبیاری میشود. محصولش غلات ، ذرت ، چغندرقند و انواع میوه است . شغ...
-
چهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čihr.čīhr] ‹چهره› [قدیمی] čehr ۱. روی؛ رخسار.
-
خرم
فرهنگ نامها
(تلفظ: xorram) سرسبز و با طراوت ، شاد ، خوشحال ، خوب ، خوش ، فرخنده ، مبارک .
-
خرم
واژگان مترادف و متضاد
۱. باصفا، باطراوت، نزه، سرسبز ۲. بشاش، خشنود، خوش، خوشحال، خوشدل، زندهدل، سرسبز، شاد، شادان، شادمان، مبتهج، مسرور، مشعوف، مصفا ≠ بیصفا ۳. ناشاد
-
خرم
فرهنگ فارسی معین
(خُ رَّ) (ص .) شاد، شادمان .
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ َ ] (اِ) بخاری که از روی آب گرم و زمینهای نمناک برمیخیزد. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || [ خ ُ / خ َ ]؛ مهره ای باشد از شیشه سیاه و سفید و کبود که برای دفع چشم به دبر اطفال بندند و خرمک مصغر آن است . (انجمن آرای ناصری ) : ترسم چشمت رسد ...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ َ ] (ع اِ) بینی کوه . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پوست تخم مرغ است که بجهت ادویه ٔ عین مشغول کرده باشند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || پشته و یا بینی کوه که جدا شده باشد از دیگری . (از لسان العرب ) (از ...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ َ رَ ] (ع مص ) شکافته گردیدن دیوار بینی فلان . (از تاج العروس )(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل واقع در 37هزارگزی جنوب مقری کلا، مرکز بخش بندپی . کوهستانی سردسیر. آب از شکراله رود. محصول آن غلات ، لبنیات ، عسل . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُ ] (اِخ ) ظاهراً نام بیشه ای بوده است : نمایان شما را یکی مرغزارز شاهان پیشینگان یادگارورا خرم خواند جهاندیده پیربدو اندرون بیشه و آبگیربرفتند پویان بکردار غرم بر آن بیشه کش نامور خواند خرم .فردوسی .