کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرمدل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرمدل
فرهنگ نامها
(تلفظ: xorram del) شاد ، شادان .
-
واژههای مشابه
-
خرم دل
لغتنامه دهخدا
خرم دل . [ خ ُرْ رَ دِ ](ص مرکب ) مشعوف . خوشدل . (ناظم الاطباء) : نشست از بر تخت پرمایه سام ابا زال خرم دل و شادکام . فردوسی .زواره فرامرز و دستان سام درستند و خرم دل و شادکام . فردوسی .چنین گفت خرم دلی رهنمای که خوشی گزین زین سپنجی سرای . فردوسی .چ...
-
خرم
فرهنگ نامها
(تلفظ: xorram) سرسبز و با طراوت ، شاد ، خوشحال ، خوب ، خوش ، فرخنده ، مبارک .
-
خرم
واژگان مترادف و متضاد
۱. باصفا، باطراوت، نزه، سرسبز ۲. بشاش، خشنود، خوش، خوشحال، خوشدل، زندهدل، سرسبز، شاد، شادان، شادمان، مبتهج، مسرور، مشعوف، مصفا ≠ بیصفا ۳. ناشاد
-
خرم
فرهنگ فارسی معین
(خُ رَّ) (ص .) شاد، شادمان .
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ َ ] (اِ) بخاری که از روی آب گرم و زمینهای نمناک برمیخیزد. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || [ خ ُ / خ َ ]؛ مهره ای باشد از شیشه سیاه و سفید و کبود که برای دفع چشم به دبر اطفال بندند و خرمک مصغر آن است . (انجمن آرای ناصری ) : ترسم چشمت رسد ...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ َ ] (ع اِ) بینی کوه . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پوست تخم مرغ است که بجهت ادویه ٔ عین مشغول کرده باشند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || پشته و یا بینی کوه که جدا شده باشد از دیگری . (از لسان العرب ) (از ...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ َ رَ ] (ع مص ) شکافته گردیدن دیوار بینی فلان . (از تاج العروس )(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل واقع در 37هزارگزی جنوب مقری کلا، مرکز بخش بندپی . کوهستانی سردسیر. آب از شکراله رود. محصول آن غلات ، لبنیات ، عسل . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُ ] (اِخ ) ظاهراً نام بیشه ای بوده است : نمایان شما را یکی مرغزارز شاهان پیشینگان یادگارورا خرم خواند جهاندیده پیربدو اندرون بیشه و آبگیربرفتند پویان بکردار غرم بر آن بیشه کش نامور خواند خرم .فردوسی .
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُ ] (اِخ ) نام کوههای کوچکی بوده است بکاظمیه . (از جوالیقی ص 131).
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُ ] (ع اِ) پشته و یا بینی کوه که جدا شده باشد از دیگری . || دماغه . (از لسان العرب )(از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (منتهی الارب ).
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُ رَ ] (ص ) مخفف خُرّم . خندان . خوشوقت . شادمان . (از ناظم الاطباء) : خرم میزی که تا سبزی برآید. (ویس و رامین ).از تیغ او ولایت بدخواه او خراب از رای او ولایت احباب او خرم . فرخی .چرا نه مردم عاقل چنان بود که بعمرچو دردسر رسدش مردمان دژم گ...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) پهلوان . نام یکی از فرماندهان بزمان شاه شجاع و امیر مبارزالدین از سلسله ٔ آل مظفر. رجوع به ص 171، 218، 214 تاریخ عصر حافظ ج 1 و ص 701، 712 و 721 تاریخ گزیده چ لیدن شود.